مقاله مكتب بودايست در word دارای 105 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله مكتب بودايست در word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه و مقالات آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي مقاله مكتب بودايست در word،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد
مكتب بودایست
تحولات ماركسیسیم اروپایی در آغاز سده بیستم
در حالی كه جامعه شناسان سده نوزدهم نظریه هایشان را درمخالفت با ماركس می پروراندند ،شماری از ماركسیست ها نیز كوشش همزمانی را درجهت روشن كردن و بسط نظریه ماركس به عمل آوردند.
بعد از مرگ ماكس ، نظریه ماركسیستی نخست تحت سلطه كسانی قرار گرفت كه در این نظریه جبرگاریی علمی و اقتصادی می دیدند. والر شتاین این دوره را عصر « ماركسیسم سنت گرا» نامید.
«فردریك انگلس» حامی وهمكار ماركس را كه تا چندین سال بعد از مرگ او زنده بود ، باید از نخستین هواداران این چشم انداز به شمار آورد. این نظر اساساً مبتنی بر این برداشت بود كه نظریه علمی ماركس پرده از قوانین اقتصادی حاكم بر جهان سرمایه داری برداشته است. این قوانین سقوط گریز ناپذیر نظام سرمایه داری را نشان میدادند. نخستین اندیشمندان ماركسیست مانند « كارل كائوتسكی» در صدد آن برآمده بودند كه شناخت درست تری از عملكرد این قوانین بیابند . این چشم انداز با
مسایل گوناگونی همراه بود یكی آن كه به نظر می رسید این نظریه ضرورت عمل سیاسی را كه پایه اساسی موضوع ماركس است ، از بین برده است . یعنی دیگر نیازی به فعالیت سیاسی افراد و به ویژه كارگران احساس نمیشد.از آنجا كه نظام سرمایه داری خواه ناخواه فرو می پاشید ، تنها كاری كه برای آنها می ماند دست روی دست گذاشتن و ماندن در انتظار سقوط گریز ناپذیر این نظام بود . در یك سطح نظری ، ماركسیسم جبرگرایانه رابطه دیالتیكی میان افراد و ساختارهای اجتماعی وسیعتر را نادیده میگیرد.
این مسائل به واكنش در میان نظریه پردازان ماركسیست و رشد «ماركسیسم هگلی» در اوایل سده بیستم انجامید. آنها برای این «ماركسیست هگلی» نامیده شدند كه میكوشیدند تعلق «هگل» به آگاهی را با علاقه جبرگرایان به ساختارهای اقتصادی جامعه در آمیزند. آنها هم به جهت تظری وهم به دلایلی عملی اهمیت داشتند . از جهت نظری ، آنها اهمیت فرد ، آگاهی و رابطه میان اندیشه و عمل ، را دوباره گوشزد كردند و از جهت عملی ، بر اهمیت عمل فردی در به راه انداختن انقلاب اجتماعی تاكید كردند.
مهمترین هوادار این دیدگاه «جورج لوكاچ» بود به گفته «مارتین ژی» «لوكاچ » «بنیانگذار ماركسیسم غربی» بود. او نویسنده «طبقه و آگاهی طبقاتی» بود كه سند منشور ماركسیسم هگلی تلقی می شود. « لوكاچ» در اوایل سده بیستم آغاز به آن كرد كه ماركسیسم را با جامعه شناسی پیوند زند .این پیوند با رشد نظریه انتقادی در دهههای 1920 و 1930 تسریع شد. (ریترز، 1379، 52 – 51)
انتقاد ماركسیست های هگلی به ماركسیست های سنتی و دلایل روی آوردن به ریشه های هگلی نظریه ماركس:
بیشتر ماركسیست های سنتی جبرگرای اقتصادی بودند و عوامل اجتماعی را تحت شعاع عامل اقتصادی و تقلیل پذیر به اقتصاد می دانستند. ماركسیست های هگلی مانند « لوكاچ» به این دیدگاه اقتصادی تك بعدی انتقاد داشتند و علاوه بر عوامل اقتصادی و مادی بر عوامل ذهنی و فرهنگی نظریه ماركس نیز تاكید میكردند آنها برای تكمیل دیدگاه ماركسیستی و بسط آن به عوامل ذهنی و فكری به ریشه های هگلی نظریه ماركس به ویژه در آثار اولیهاش روی آوردند. (ریترز، 1379 ، 259)
جورج لوكاچ
دست نوشتههای اقتصادی و فلسفی سال 1844 كه بیشتر تحت نفوذ ذهن گرایی هگلی بود ، برای بیشتر اندیشمندان ماركسیست ناشناخته بود به هر روی در دهه 1920 «لوكاچ» اثر عمدهای «طبقه و آگاهی طبقاتی» را نوشته بود و در آن بر جبنه ذهنی نظریه ماركس تاكید ورزیده بود.
« خدمت عمده لوكاچ به نظریه ماركسیستی ، در دو مفهوم عمدهاش ، «چیزوارگی و آگاهی طبقاتی» نهفته است.»
«لوكاچ» از همان آغاز آشكار ساخت كه نمی خواهد كار ماركسیستهای اقتصادی را در زمینه چیزوارگی یكسره رد كند، بلكه تنها بر آن است كه افكار آنها را گسترش و بسط دهد او با مفهوم ماركس از كالا، كه آن را به عنوان « مساله اصلی و ساختاری جامعه سرمایه داری» مشخص ساخته بود كارش را آغاز كرد . مفهوم ماركس از طلسم انگاری كالاها،پایه مفهوم چیروارگی لوكاچ بود.
تفاوت میان طلسم انگاری كالاها و چیزوارگی ، در میزان گستردگی دو مفهوم نهفته است. مفهوم طلسم انگاری محدود به نهاد اقتصادی است اما لوكاچ مفهوم چیز وارگی را به سراسر جامعه – دولت قوانین و بخش اقتصادی گسترش می دهد. یك فراگرد پویا است كه در همه بخشهای جامعه سرمایه داری جریان دارد، مردم باور كردهاند كه ساختارهای اجتماعی، حیاتی برای خودشان دارند و درنتیجه این ساختارها خصلتی عینی پیدا كردهاند لوكاچ این فراگرد را چنین توصیف كرده است:
انسان درجامعه سرمایه داری با واقعیتی كه خودش ( به عنوان یك طبقه) ساخته است روبرو می شود. این واقعیت برای او چونان پدیدهای طبیعی به نظر می رسد كه از خودش بیگانه است، او خودش را یكسره بازیچه قوانین این واقعیت میانگارد، فعالیتش محدود به این شده است كه برای منافع شخصی خودخواهانهاش تا آنجا كه میتواند ، در تحقق یك نوع قوانین گریز ناپذیر فرد گرایانه، به پیش تازد. اما او حتی در حین انجام دادن یك چنین « كنشی» شناخته عینی رویدادها به شمار میآید و نه شناسای آنها . « لوكاچ» مساله چیزوارگی را محدود به سرمایه داری می دانست.
دومین خدمت لوكاچ، كارش درباره آگاهی طبقاتی است از نظر لوكاچ آگاهی طبقاتی خصلت گروهی از آدمهایی است كه جایگاه همانندی را در نظام تولیدی اشغال میكنند. این نظریه تاكید بر آگاهی بورژوازی و به ویژه پرولتاریا می انجامد. در كار لوكاچ ،میان جایگاه عینی اقتصادی، آگاهی طبقاتی واندیشه های واقعی و روان شناختی انسانها در باره زندگیهایشان پیوند آشكاری وجود دارد.
مفهوم آگاهی طبقاتی در نظام سرمایه داری، مستلزم حالت پیشین آگاهی كاذب است. این به آن معناست كه طبقات درجامعه سرمایه داری معمولاً درك درستی از منافع طبقاتیشان ندارند. برای نمونه، تا مرحله انقلابی، اعضای پرولتاریا ماهیت و گستره استثمارشان را در نظام سرمایه داری به خوبی تشخیص نمیدهند. كاذب بودن آگاهی طبقاتی نیز از جایگاه طبقاتی در داخل ساختار اجتماعی جامعه،سرچشمه میگیرد. « آگاهی طبقاتی مستلزم نا آگاهی طبقاتی فرد از شرایط طبقاتی و اجتماعی – تاریخی است. این كاذب بودن ، یعنی توهمی كه در ذات این موقعیت نهفته است، به هیچ روی خود خواسته نیست.
بیشتر طبقات اجتماعی در سراسر تاریخ نتوانستهاند بر این آگاهی كاذب فایق ایند تا از این طریق به آگاهی طبقاتی راستین دست یابند اما با این همه جایگاه ساختاری پرولتاریا در داخل نظام سرمایهداری ، توانایی ویژه دستیابی به آگاهی طبقاتی را به آنها بخشیده است.
توانایی دستیابی به آگاهی طبقاتی ، ویژه جوامع سرمایه داری است. در جوامع ما قبل سرمایهداری، عوامل گوناگونی از رشد آگاهی طبقاتی جلوگیری میكردند . یكی آن كه دولت به گونهای مستقل از اقتصاد بر قشرهای اجتماعی تأثیر می گذاشت، دیگر آن كه آگاهی منزلتی ( حیثیت) گرایش به پوشاندن آگاهی طبقاتی ( اقتصادی) داشت. لوكاچ از این وضع نتیجه گیری میكند كه بنابراین درون یك چنین جامعهای امكان چنان موقعیتی وجود ندارد كه درباره مبنای اقتصادی روابط گوناگون اجتماعی
اگاهی به دست آید. برعكس مبنای اقتصادی سرمایهداری ، روشنتر و سادهتر است. در یك چنین جامعهای ، مردم ممكن است به پیامدهای موقعیت اقتصادیشان آگاهی نداشته باشند ولی دست كم ناخود آگاهانه درباره آن هشیاری دارند. در نتیجه آگاهی طبقاتی به نقطهای رسیده است كه در آنجا میتواند خود آگاه گردد در این مرحله جامعه به یك رزمگاه عقیدتی تبدیل میشود كه در آن آنهایی كه میكوشند بر خصلت طبقاتی جامعه سرپوش گذارند در برابر كسانی صف آرایی می كنند كه خواستار برملا كردن آنانند.
لوكاچ در بررسی قضیه آگاهی طبقاتی ،طبقات گوناگون جامعه سرمایه داری را باهم مقایسه میكند او استدلال میكند كه خرده بورژوازی و دهقانان به خاطر موقعیت ساختاری مبهمشان در نظام سرمایهداری نمی توانند آگاهی طبقاتی را در خود بپرورانند. از آنجا كه این دو طبقه باز نمودگر بقایای جامعه عصر فئودالیاند. نمیتوانند درك درستی ازجامعه سرمایهداری داشته باشند . بورژوازی میتواند آگاهی طبقاتی را درخود بپروراند. اما در بهترین حالت، رشد سرمایه دار را به عنوان یك پدیده خارجی و تابع قوانین عینی درك میكند، چندان كه تنها میتواند آن را به گونهای انفعالی تجربه كند. اما پرولتاریا گنجایش پروراندن آگاهی طبقاتی راستین را دارد و برای همین است كه بورژوازی درموقعیت دفاعی قرارگرفته است . لوكاچ نمیپذیرفت كه پرولتاریا را تنها نیروهای خارجی سوق میدهند .بلكه این طبقه را به عنوان خلاقان فعال سرنوشت
خودشان در نظر می گرفت . در رویا رویی بورژوازی و پرولتاریا طبقه بورژوا همه سلاح های سازمانی و فكری را در اختیار دارد در حالی كه تنها چیزی كه برولتاریا دست كم در آغاز كار، دارد این است كه توانایی درك مسیر حركت جامعه را داراست . با گسترش دامنهنبرد ، پرولتاریا از حالت وجودی «طبقه درخود» یعنی یك موجود آفریده ساختار اقتصادی بیرون میآید و به حالت «طبقهای برای خود » یعنی طبقهای كه به جایگاه و رسالتش آگاهی دارد، تغییر شكل میدهد. به بیان دیگر نبرد طبقاتی باید از سطح ضرورت اقتصادی به سطح هدف آگاهانه و آگاهی طبقاتی كارآمد، بالا كشیده شود. هرگاه به چنین نقطهای برسد پرولتاریا توانایی دست یازیدن به عملی را خواهد داشت كه می تواند نظام سرمایه داری را سرنگون سازد.
لوكاچ یك نظریه جامعه شناختی غنی داشت، هر چند كه این نظریه آغشته به اصطلاحات ماركسیستی است. او به رابطه دیالتیكی میان ساختارهای ( بیشتر اقتصادی) سرمایه داری، نظامهای فكری ( به ویژه آگاهی طبقاتی) اندیشه فردی و سرانجام،كنش فردی ، توجه داشت . چشم انداز نظری لوكاچ، پل مهمی را میان جبرگرایان اقتصادی و ماركسیستهای نواندیشتر فراهم میسازد. ( ریترز، 1379 ، 197 – 194) گ
جیزوارگی reification : یك كالا در اصل یك نوع رابطه میان مردمی است، كه آن را به عنوان یك چیزو به صورت یك چیز باور می كنندو در نتیجه صورتی عینی بخود می گیرد. (ریترز،1379، 195)
طلسم انگاری fetishism
آدمها در كنش متقابل با طبیعت در جامه سرمایهداری ، محصولات یا كالاهایی را تولید می كنند اما آدمها این واقعیت را نمیبینند كه خود آنها هستند كه این كالاها را تولید میكنند و به آنها ارزش میبخشند به نظر آنها چنین بنطر میرسد كه ارزش كالا را بازاری كه مستقل از كنشگران است تعیین میكنند یعنی برای كالا و بازارشان وجود عینی قائل میشوند . (ریترز، 1379 ، 195)
مقدمه
در سال 1947، تحت فشار شوروی ، حكومتی دست نشانده در مجارستان تأسیس شد. در 23 اكتبر 1956، مردم مجارستان از جوّ اختناق و ترور و وحشت به تنگ آمدند و با هدایت روشنفكران و دانشجویان برضد این حكومت دست به قیام زدند. انتخاب مجدد ایمره ناگی به نخست وزیری و طلب آزادیهای دموكراتیك از پیامدهای این جنبش مردمی بود با دخالت حكومت شوروی در 5 نوامبر 1956 ، خیزش ملت مجار سركوب شد. نقش روشنفكران در شورش 1956 بسیار مهم بود، و رژیم كادار در سالهای 1960 در مورد آنها نرمش نسبتاً زیادی نشان داد در اواسط سالهای 60 بعضی از نویسندگان چپ غیررسمی، جهت گیری رادیكال تری پیدا كردند ، در این جهتگیری بی شك رویدادهای 1968 در فرانسه و چكسلواكی تاثیر داشت. نام مكتب بوداپست را در واقع ، «جورج لوكاچ» به جریان فكری چپ نو مجارستان داده است . اندیشمندان این مكتب كوشیدند، با نقد ماركسیسم ارتدوكس ، به باز آفرینی اندیشه ماركسیستی بپردازند خواست این نظریه پردازان ، در نهایت ، جامعهای سوسیالیستی و دموكراتیك است.
شایان ذكر است كه به جهت كمبود منابع درخصوص موضوع مكتب بوداپست منبع اصلی را مكتب بوداپست محمد جعفر پوینده را كه در بهار 1369 به رشته تحریر در آورده است قرار دادهام. این كتاب اطلاعات سودمندی را دربارهی این دبستان در اختیار علاقمندان می گذارد. در ادبیات سیاسی و جامعه شناختی ما جای چنین اثری خالی بود و مترجم در گزینش مطالبی كه بتوانند معرف اندیشههای این نحله باشند موفق است. یادش گرامی.
از اساسیترین كارهای نویسندگان این كتاب نقد نظام حكومتی نوع شوروی، همچون حاكمیتی خشن و توتالیتر به شمار میآید.
مكتب بوداپست به قلم سامی نعیر Sami Nair
« سامی نعیر» اندیشگر معاصر فرانسوی به اختصار به معرفی سردمداران این مكتب و دیدگاههای اصلی آن می پردازد.
«آگنس هلر» ، « فرنس فهر»، « جورج ماركوش» و ، میهای وایدا» به گفته جورج لوكاچ گروهی را پدید میآورند كه خود او نام «مكتب بوداپست» را به آن می دهد اما به اعتقاد نویسنده به این سیاهه اسامی زیر را باید افزود: آندراش هگدوش، ماریا ماركوش، جورج بنس، یانوش كیش، شاندور رادنوتی و جورج كنراد. نعیرمعقد است كه این مكتب از آثار لوكاچ در دوره بیش از استالین ( ازجان وصورتها تا تاریخ و آگاهی طبقاتی) وپس از استالین «آخرین زیبایی شناسی و هستی شناسی وجود اجتماعی» تاثیر فراوانی پذیرفته است. اما به تاثیرپذیری از او محدود نمی شود.
مكتب بوداپست با جنبش استالین زدایی در شوروی و كشورهای اروپای شرقی پیوند دارد. این مكتب در آغاز برنامهی به نسبت منسجمی داشت كه به قول سامی نعیر عبارت است از:
1ـ بازآفرینی اندیشه ماركسیستی
2ـ دستیابی به جایگاه مهمی در عرصه ایدئولوژیكی
3ـ آشكار سازی نیروهای اجتماعیای كه در مجارستان به دگرگونی دمكراتیك گرایش دارد.
اما در فاصله سالهای 1956 تا 1978 این جریان فكری دچار انشعاب وجدایی میشود.
امروزه در بقایای این جنبش سه جریان قابل تمیزند.
الف ) جریانی كه فرنس فهر، آگنش هلر، جورج و ماریا ساركوش « تبعیدیان خود خواسته» به استرالیا آن را نمایندگی میكنند.
مهمترین ویژگی های این جریان عبارت است از:
1ـ زایندگی فكری استثنایی
2ـ گسست قاطع از سوسیالیسم واقعاً موجود
3ـ ریشه یابی انتقادی در ماركسیسم
ب) جریانی كه امروزه آندراش هگدوش نماینده آن است وی از ضرورت مبارزه برای اصلاحات درونی و درعین حال، گسترش انتقاد سرسختانه از نظام حاكم ،پشتیبانی میكند. این جنبش « اصلاح كمونیسم» نام گرفته است.
ج) جریان پیرامون جورج بنتس و یانوش كیش كه از ماركسیسم و كار نظری دست كشیده و امروزه به روزنامه نگاری سیاسی در جناح مخالف اهمیت تعیین كنندهای می دهد.
در زمینه انتشارات جریان استرالیایی از همه پربارتر است. اثر گروهی آنها كتاب « دیكتاتوری بر نیازها» ( 1983 ) است كه اساس موضع كنونیشان را در بر دارد كه بررسی جامع نظام نوع شوروی و ضعفهای خود اندیشهی ماركسیستی را عرضه میكند.
اندیشه های كانونی این اثر عبارتند از :
1ـ بازپیوستگی به انساندوستی كه گستره مهمی از اندیشه ماركس را میسازد و یگانه پاسخ به انسان ستیزی مطلقی است كه زاییده استالینیسم است. كه نقطه عطف پیدایش نوعی فلسفه باز یافتگی است كه آثار آگنس هلر شاهد برجسته آن است.
2ـ تاكید مجدد بر فلسفه كردار در مقام پیوستگاه نظری، بویژه در تقابل با پوزیتیویسم در تمامی گونههایش .
3ـ همبستگی با چپ نو غربی در انتقادش از جامعه مصرفی و درجتسجوی نوعی سازماندهی جدید نظام نیازها.
4ـ باریك اندیشی درباره امكان یك دموكراسی ریشه ای ، مبتنی بركثرت گرایی، اعتبار مجدد بازار، خود گردانی و اجتماعی كردن آزاد مناسبات تولید.
این احكام در تمامی آثار فردی و گروهی این جریان دیده میشود اما در اثر دیكتاتوری بر نیازها با دقت هر چه بیشتر بیان شدهاند. این اثر برداشتی انسان شناختی از ذات بشر آن گونه كه ماركس جوان بیان داشته و یكسره بر عالم نیازها پیافكنده شده است نظام دیكتاتوری بر نیازها امروزه گرفتار بحران است. این بحران حاصل چندین عامل است:
1ـ نبود تسلط فرهنگی واقعی حاكمیت ( حزب) برجامعه: ایدئولوژی رسمی در واقع نمی تواند پاسخگوی نیاز فعالیت و مصرف فرهنگی مردمان این جوامع باشد.
2ـ نوزایی جامعههای مدنی ( به ویژه در لهستان و مجارستان) كه به نظر نویسندگان ، به جدایی از مجامع سیاسی حاكم میگرایند؛
3ـ بحران اقتصادی الگوی رشد صفر كه توانایی حل مسئله ارضی و مسئله وسایل مصرفی را ندارد؛
4ـ پیدایی شكل های جدیدی از اعتراض فرهنگی كه بنیاد پرستی مذهبی پارهای از بخشهای « همبستگی » در لهستان نشانه های برجسته آنند.
از دیدگاه نویسندگان این مكتب سمّ بنیاد پرستی به اندازه دیكتاتوری بر نیازها واپسگرا و پیشرفت ستیز است.
پس در عرصه اقتصادی دیكتاتوری بر نیازها در واقع نتیجه نظامی یكپارچه از سفارشهای الزامی یعنی مجموعهای از اجبارهاست كه نتیجه چانهزنی گروهها در دل نظام حاكم است. بنابراین در نظام سوسیالیسم واقعاً موجود بیشتر موضوع یك اقتصاد سفارشی در میان است تا یك اقتصاد سیاسی و به ویژه از همین جاست كه امكان ناپذیری گذار از حوزه تولید ابزار تولیدی به حوزه تولید وسایل مصرفی ناشی میشود.
اما تولید جنگ افزارها به علت ضرورت دفاعی از عقلانیت گریزی ساختاری در امان است در عرصهی سیاسی نویسندگان معتقدند كه از 1917 سیاسی كردن همه جانبه امور اجتماعی دیده میشود. حزب در مقام حاكمیت در تمامی حوزههای جامعه رسوخ میكند. و ساختار منافع خصوصی واجتماعی را با جزمیت تعیین میكند و بدین سان به طرزی مستبدانه منافع عمومی را مجسم میسازد و حاكمیت با هدف همگون ساختن تمامیت جامعه به مدد فشار دایمی ( ارتش و سازمانهای پلیسی – امنیتی) بر نظام نیازهای اجتماعی همانقدر كه از لیبرالیسم فاصله دارد به سلطه استبدادی نزدیك است.
در عرصهی ایدئولوژی دیكتاتوری بر نیازها كاملاً آشكار است. ایدئولوژی هدفش در این نظام (سوسیالیستی موجود) مهار رفتار اجتماعی ، برانگیختن فرمانبرداری و اطاعت از حزب این صاحب یكتای حقیقت ایدئولوژیكی است. فقر فرهنگی نظام راه هر گونه بروز فرهنگی (مستقل) جامعه را سد میكند و باعث گسترش روان پریشی اجتماعی، فرسودگی اعصاب، ترس و … است.
نكات انتقادی:
الف) طرح موضوع نیازها برمبنای برداشتی انسان شناسانه از فرد آدمی، تردید پذیر است و مباحثه ای را پیرامون نظریه هستی شناسی وجود اجتماعی آن گونه كه لوكاچ پیربسط داده بر میانگیزد.
ب) بررسی ارائه شده در باب ماهیت انقلاب اكتبر 1917 بسیار سطحی و جدل آمیز می نماید.
ج) دیكتاتوری بر نیازها به جای اینكه یك علت باشد به نظامی از معلول ها مربوط میشود كه شكل حكومت نوع شوروی توانایی مهارشان را ندارد.
د) مقوله استبداد فراگیر كه نویسندگان این مكتب به كار بردهاند و مفهوم بلعیدن جامعه مدنی توسط جامعه سیاسی ( حزب حاكم) را در بر دارد بسیار تردید آمیز است البته بیشتر در باب آن چه مبنا قرار می دهد: یعنی مشخصاً امكان وجود نفس جدایی میان حوزههای اجتماعی و سیاسی در طی تاریخ ( محمد جعفر پوینده، 1381 ، 976)
نگاهی به مكتب بوداپست نوشته فرانسوا ریویر: Francois riviere
پس از مرگ لوكاچ در 4 ژوئن 1971، مقامات رسمی مدعی شدند كسانی كه لوكاچ در نامه 15 فوریه 1971 شاگرد خود دانسته و ستایش شان كرده « مبلغ عقاید باب روز، مبلغ نوعی رویزیونیسم خرده بورژواییاند . ومقامات ، مفید دانستند كه صفت ضد ماركسیستی را هم به آن بیفزایند. آن چه اعضای مكتب كنونی بوداپست را متحد میسازد این است كه آنان به پیروی ازماركس و لوكاچ، ماركسیسم را نوعی روش میدانند. از دید رهبران حزب كمونیست مجارستان «ماركسیسم متنوع » مفهومی
نداشته ، از نظر انها ممكن نیست « در آن واحد چندین حقیقت وجود داشته باشد.» در نتیجه عجیب نیست كه « جامعه شناسان مكتب بوداپست رانه درمقام دانشمند با برهان آوری علمی ، با پژوهش ژرفتر، بلكه فقط با محكوم سازی، در مقام دستگاه سیاسی محافظ اصول جزمی و با صرف ارجاع به نوشتههای آیهوار بی اعتبار میكنند.
این مقاله در رد نگرش فلسفی حزب مسلط به این نكتهی اساسی اشاره میكند كه هرگاه گروهی حقیقت را تماماً متعلق به خود بداند میتواند «در پوشش دفاع از آموزهی قیم ] انقلاب [ » اعمال قدرت كند. ( پوینده، 1381 ، 31-21)
نیم نگاهی به زندگی و آثار اعضای مكتب بوداپست:
« جورج لوكاچ George Lukacs » : (1885 – 1971) پسر یك بانكدار مهم مجار؛ در دانشگاه بوداپست علم حقوق خواند ( 1902 – 1906)؛ اصلی ترین تأثیر فلسفی لوكاچ مربوط به حوزه آلمان است او در حلقه فكری هاید لبرگ كه ماكس وبر در طول سالیان 1906 تا 1928 به دور خود گرد آورده بود شركت داشت .او پیش از وقوع جنگ جهانی اول به صورت فیلسوف و منتتقد ادبی مهمی سربرآورد؛ در 1918 به حزب كمونیست مجارستان پیوست ؛ به مقام كمیساریای مردمی در امور فرهنگ در جمهوری شورایی مجارستان رسید (1919) ؛ پس از سقوط این جمهوری به وین گریخت ودر آنجا چهرهای مهم در جنبش كمونیستی شد؛ حضور در مؤسسهی ماركس – انگلس – لنین
درمسكو (1929 – 1931) ؛زندگی در برلین ( 1931 – 1933) ، اما پس از به قدرت رسیدن حزب نازی به مسكو بازگشت و همان جا نقشی فعال در مباحثهها ، زیباشناسی به عهده گرفت؛ در 1945 به مجارستان بازگشت و نماینده پارلمان و استاد زیبایی شناسی و فلسفه فرهنگ در دانشگاه بوداپست شد؛ در اوج جنگ سرد در سالهای 1949 تا 1952 هدف حملههای شدید صاحب منصبان بلند پایه حزبی قرارگرفت ؛ وزیر فرهنگ در حكومت ایمره ناگی طی انقلاب 1957 مجارستان ( پس از شكست انقلاب 1956 مجارستان) به رومانی تبعید شد. ( 1956 – 1957)؛ در واپسین سالهای زندگی اجازه یافت كه آشكار سخن بگوید [ شایان ذكر است وی كشورش را در بیست سالگی ترك كرد و در سن 60 سالگی به مجارستان بازگشت] (الكس كالینیكوس، 1383 ، 596)
آثار لوكاچ:
1ـ برجسته ترین اثر لوكاچ پیش از پیوستن او به ماركسیسم « نظریه رمان» (1916) است كه تحت تاثیر اعضای حلقه فكری « هایدلبرگ» نفلیر زیمل صورت گرفت.
2ـ بحث وجدل در زندگی از او یك كمونیست سرسخت ساخته بود او به عنوان یك كمونیست چپ در جناح انترناسیوناسیونال كمونیست خواهان حمله بی امان انقلابی علیه كاپیتالیسم بود.
كتاب « تاریخ وآگاهی طبقاتی » كاربرجسته لوكاچ در این مورد امیدهایی مسیحایی و ملهم از پایبندی شدید او به كمونیسم است (حامد بخشی ،نشریه توسعه ، 30/4/84) ( عنوان مقاله : لوكاچ در جستجوی ماركسیسم).
3ـ « جان و صورتها»
4ـ « آخرین زیبایی شناسی»
5ـ « هستی شناسی وجود اجتماعی» ( پاینده ، 1381 ، 10)
6ـ تأملی در وحدت اندیشه لینین»: علت نوشتن این كتاب معارضه با انتقاداتی بود كه كمونیستها به كتاب « تاریخ و آگاهی طبقاتی» او وارد آورده بودند. وی این كتاب را سندی می داند كه دیدگاه بعضی از ماركسیست ها را در مورد شخصیت و رسالت لنین ونقش او در رخدادهای جهانی مشخص میكند (محسن محمدی ، تأملی در وحدت اندیشه لنین ، نشریه شرق ، 21/3/85)
فرانس فهر Ference Feher : تولد در سال 1933 در بوداپست . شاگرد لوكاچ از 1954 از 1956 تا 1968 دبیر زبان در یك دبیرستان در این مدت آثاری در نقد ادبی نوشت . از 1967 تا 1970 همكار علمی لوكاچ بود.
از 1970 تا 1973 پژوهشگر مؤسسه تاریخ نگاری آكادمی علوم مجارستان.
در 1973 به نشانه همبستگی باهمكاران خود كه به دلایل مسلكی اخراج شده بودند استعفا داده به آنان پیوست . اثر منتشرشده وی كتابی است درباره « داستایفسكی » .
« آندراش هگدوش : Andreas Hegedus »
تولد در 1922 در مقام دانشجوی انستیتوی فنی، به عضویت حزب كمونیست مخفی در آمده دستگیر شد اما از زندان گریخت پس ازجنگ مناصب مهمی را در درون حزب و حكومت عهده دار گردید.
در (1955 – 1956) نخست وزیر حكومت مجارستان شد. پس از 1956 به كار علمی در عرصهی اقتصاد و جامعه شناسی پرداخت . در دانشگاه علوم اقتصادی بوداپست به تدریس جامعه شناسی و اقتصاد پرداخت پس از 1963 مؤسسه جامعه شناسی نو بنیاد آكادمی علوم مجارستان را اداره می كرد در 1968 مقام خود را از دست داد در 1973 از حزب اخراج شد.
گزیدهای از آثار وی
1- Les systeme des salaires dans L’industrie, (1960)
1ـ نظام دستمزد در كشورهای صنعتی
2- La sociologie bourgeoise et La read, Lite social , (1961)
2ـ جامعه شناسی بورژوا و واقعیت اجتماعی
3- La developpement technique dans le cadre du so cialism , (1962)
3ـ توسعه تكنیك در كادر سوسیالیسم
آگنس هلر ِagnes Heler :
تولد در سال 1929 در بوداپست شاگرد لوكاچ از 1947
معاون او در بخش آموزشی ، اخراج از حزب و دانشگاه در 1959 به علت پشتیبانی از اندیشههای رویزیونیستی لوكاچ، در 1967 پژوهشگر گروه تحقیقات جامعه شناسی در 1973 از زندگی فرهنگی مجارستان اخراج شد عضو شورای نویسندگان مجلههای :
praxis ( Zagreb) , Social practicetoronto) , Aut Aut ( Mibno)
گزیدهای از آثار وی
زندگی روزمره 1- La vie quotidienne (1969)
اخلاق ارسطو 2- L’ ethique d’ Aristote (1959)
تئوری نیازها نزد ماركس
3 La The crie des besoins chez Marxcmilano (1979)
جورج ماركوش : Gyorgy Markus : تولد در سال 1934 . پس از پایان تحصیلاتش در دانشگاه مسكو در 1957 ، در دانشكده فلسفه دانشگاه بوداپست ، تاریخ فلسفه تدریس میكرد از 1959 پژوهشگر علمی در مؤسسه فلسفه آكادمی علوم بود او در سال 1968 از حزب اخراج شد و كار خود را در آكادمی علوم در 1973 از دست داد.
گزیدهای از آثار وی :
ماركسیسم و [مردم شناسی] 1966 1- Le marxisme et L’anthr Pogie
2- La perception et le probleme esprit – corps 1968
برداشت یا درك مسائل روح جمعی
ماریا ماركوش Maria Markus : تولد در لهستان در 1936 . تحصیلات دانشگاهی را در 1957 در دانشكده فلسفه مسكو ( دانشگاه ) به پایان رساند. پژوهش های او در زمینه جامعه شناسی اقتصاد [ به ویژه با همكاری هگدوش ] و نیز درباره مسائل خانواده و رهایی زنان است. اخراج از حزب 1968 در 1973 به علت اندیشه های ضد ماركسیستی كار خود را در مؤسسه جامعه شناسی از دست داد.
گزیدهای از آثار وی
1Les mutations dans la fonction de socialis ationet les modeles familiaux 1974.
جهش در كاركرد اجتماعی شدن با شیوههای خانوادگی
1- La mondernisation et les alterhatives du progres social (en collaboration avec A. Hegedeus) 1973.
نوسازی و توالی توسعه اجتماعی ( با همكاری آندرش هگدوش)
میهای وایدا Mihaly vajda : تولد در بوداپست در 1953 در خانوادهای از طبقه متوسط تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در بوداپست و سپس تحصیل فلسفه را نخست در مؤسسه لنین و پس از 1956 در دانشگاه Eotvos Lorand تحت سرپرستی آگنس هلر انجام داد پس از به پایان رساندن تحصیلات دانشگاهی با لوكاچ آشنا شد و تا هنگام مرگ لوكاچ شاگرد وی بود.
از 1958 تا 1961 در یك دبستان درس داد . از 1961 تا 1973 در مؤسسه فلسفی آكادمی علوم مجارستان درس داد در 1973 بخاطر انحراف گرایی از مقام خود عزل شد در 1967 عنوان نامزد علوم فلسفی را بدست آورد.
گزیده ای از آثار و مقالات منتشرشده و منتشر نشده :
1- fanction de la dictature fasciste 1970
كاركرد دیكتاتوری فاشیست . ( مقاله)
2-Mythe et realite de la communication 1972
افسانه و واقعیت ارتباط ( كتاب چاپ نشده )
( پوینده ، 1381 ، 37 – 33)
درباره مكتب بوداپست اثر جورج لوكاچ
جورج لوكاچ در 1971 در نامه ای به نشریه Time literary supplement باعبارت « من یقین راسخ دارم كه هم اینك در این آثار فلسفه آینده پی ریزی می شود .» كارهای آگنس هلر ، فرنس فهر، جورج ماركوش و میهای وایدا را معرفی میكند.
لوكاچ میگوید از پایان جنگ جهانی دوم آشكار شد كه هریك از دو نیمه جهان باید زیر سلطه یك خط فكری باشند اما بر اثر دگرگونیها بر دو انحصار فكری غرب
(شیوه زندگی آمریكایی) و شرق ( دنیای سوسیالیستی با تحریم استالینی ماركسیسم ) ضربهی سختی وارد آمد و گرایشی بوجود آمد كه یگانه ابزار نظری – علمی برای پرداختن به تاریخ ویژگی و اقعیت اجتماعی بشر در آموزه و روش ماركس باید جستجو كرد وی میگوید هر چند هگل نخستین سوسیالیست تخیلی در ایجاد منظومه فكری ماركس مؤثر بود.
اما خود وی نیز نابغهای علمی بود كه اصول روش شناختی پژوهش علمی را با موفقیت تدوین كرد. او میگوید برای آزمودن اثر بخشی روشهای ماركس در مورد تمامی موضوعات مهم زندگی اجتماعی و رواج آنها بود كه مكتب من موسوم به مكتب بوداپست بوجود آمد. این مكتب ازخلال پژو.هخش های تك نگارانه مربوط به مراحل مهم تكامل اجتماعی كوشیده است. تا ساختار ها و دگرگونیهای ساختاری فزاینده تاریخی – هستی شناختی را به شیوه ای انضمامی و واقعی روشن كند كه درك درست آن عزیمتگاه هر روش شناسی مردمی است. وی جان اندیشه مكتب بوداپست را جهانی با انسجام و ساختار می داند.
از دید لوكاچ « آگنس هلر» پركارترین عضو گروه است اثار وی نشان دهنده گرایش هایی است كه ماركسیسم این مكتب دنبال می كند و دارای سه اثر مشهور است
1ـ « اخلاق ارسطو» : چشم اندازی است از فلسفه افلاطون و ارسطو
3ـ « زندگی روزمره» : ارائه تمامیت پویای نظام انواع فعالیت و روشهای اندیشه روز مره پژوهش « جورج ماركوش » با عنوان « ماركس و مفهوم ذات بشر»، نخستین آزمون ماركسیستی برای تفسیر مفاهیم اساسی هستی شناسی ماركس و انسان شناسی جدایی ناپذیر از این هستی شناسی است. اثر انتقادی ماركوش درباره ویتگنشتاین و تحلیل انتقادی او در باب ساختارغایتگرا ، ادراك آثاری بسیار اصلیند كه به سوی راه حل های جدیدی ره میگشاید.
و اما میهای وایدا، مقاله های اودرباره هوسرل نخستین كوشش ماركسیستی را در رویارویی با پدیدار شناسی نشان میدهد. همچنین مسائل معرفت شناسی را از دیدگاه كردار (praxis) یعنی هستی شناسی حقیقی روشن میكند. كتاب دیگرش درباره فاشیسم پیامدهایش از مسائلی كه مطرح میكند فراتر میرود.
فرانس فهر « درباره داستایفسكی » بر پایه تحلیل های فراموش شده ماركس گزارشی اصیل از پویایی فرهنگ روس در دومین نیمه سده نوزدهم ارائه میدهد.
و در پایان این جمله لوكاچ را برای تایید ادعایش دوباره میآوریم.
« من یقین راسخ دارم كه هم اینك در این آثار است كه فلسفهء اینده پی ریزی میشود.» (پوینده، 1381 ، 46 – 41)
چپ نوین مجار مقالهء سرژ فرانكل ودانیل مارتن
نقد نوین چپ رادیكال در مجارستان:
« جورج آچل » مسئول فرهنگی رهبری حزب كمونیست مجارستان در كنفرانس تبلیغ و ترویج و فرهنگ در 1973 با سخنرانی تند و تیزی به مرتدان ، انقلابی نمایان ، آنارشیستهای چپ نو و… كه نقش ارتجاعی در تقلید میمون وار خود از ایدئولوژی بورژوایی ایفا می كنند می تازد و از ماریا ماركوش، آندراش هگدوش ، میهای وایدا و آكنس هلر نام میبرد وباعث میشود آنها متهم به ضد ماركسیسم شده واز كار وحزب اخراج شوندو امروزه حتی با دشواری رو به رو هستند و از راه ترجمه گذران زندگی میكنند. سرچشمه های نظری و ایدئولوژیكی رادیكال های مجار از مكتب بوداپست است. این مكتب در آغاز در فلسفه میپرداخت اما رادیكال های مجار به جامعه
شناسی كردن آن دست زدند. آچل سعی داشت لوكاچ را از مكتب جدا كند. و اورا به نفع رژیم بكار بگیرد لوكاچ اواخر عمر رادیكال تر شد اما رژیم سعی داشت اورا منتقد معتدل نشان دهد. موضع انتقادی مكتب بوداپست در برابر نظریه و كردار جامعههای موسوم به سوسیالیستی است .موضعی كه بر نظامی ار ارزشهای ماركس استوار است. لوكاچ معتقد بود برای شناخت ماركسیسم حركتی دو سویه لازم است از جهت روش شناختی پسر وی به طرف ماركس و در مورد آنچه به واقعیت مربوط می شود، پیشروی به سوی تبیین ماركسیستی پدیده های كنونی .
( پوینده ،1381 ، 55 – 49)
جامعه شناسان رادیكال مجار از بوروكراسی متأثر بودند آنها به این نتیجه رسیده اند كه جوامع سوسیالیستی اروپایی مسائلشان فقط از عوامل بیرونی یا ذهنی و شخصی ،اهمال كاریها یا خیانت برگزیدگان حاكم نمیباشد بلكه بیشتر محصول علتهای ساختاری است و با خود ساختمان اقتصادی – اجتماعی ارتباط دارد. این جامعه وجه اشتراك با سوسیالیسمی كه چندین نسل از انقلابیان به آن بیش از خود اهمیت می دادند ندارد. منتقدان جوامع سوسیالیستی اروپای شرقی تنها منتقدان رادیكالی بودند كه به نظام ارزشهای ماركس وفادار بودند. اما شیفتگی صورت پرستانه به نظام مفهومی ماركس آنها را از پیگیری یگانه اسلوبی كه آنها را از بن بست رهایی دهد باز داشته است . پس فقط یك انقلاب نظری در درون این سنت فرهنگی كه می توان ماركسیس نامیدش میتواند به بررسی واقعگرایانه تمدن كنونی راهبر شود
.نویسندگان این مقاله معتقدند در جوامع دیوان سالار در جوامع صنعتی شرق و غرب از فرضیه های رادیكالهای مجار میتوانند درس بگیرند و با پرورش برنامههای انقلابی كمك مهمی به جوامع صنعتی برسانند. دیوان سالاری در مرحله خاص از تقسیم كار پدیدار گشت آن هنگام كه مالك قادر نبود كارهای مربوط به مدیریت انجام دهد به تبع قدرت خود را با گروهی كه شایسته انجام چنین هدفی است تقسیم كرد این گروه فن آزموده دارای سلسله مراتب، منافع ویژه خود را هم دنبال میكند و از آن پس تمدن صنعتی ایجاد سازمان گستردهای را در نظام اقتصادی ضروری ساخت و این نظام ساختار دیوان سالاری را ایجاد كردهاند امروزه صفت مشترك جوامع صنعتی وجود سازمانهای بزرگ دیوان سالار است. سازمانهایی كه توان اداره نیروهای تولیدی مدرن را دارند و دیگر ساختارهای روابط اجتماعی را كنار می زنند تا خودشان به ساختار مسلط تبدیل گردند. البته بدون برداشت جامعه شناختی از دیوان سالاری و درك ذات رابطه دیوان سالاری كه هم در درون نظام اداره امور وهم میان نظام اداره امور وكل جامعه میشود نمی توان برداشتی صحیح از سوسیالیسم و سرمایه داری داشت ( پوینده ، 1381 ، 59 – 49)
در بخش دوم این مقاله آمده است در انقلاب اكتبر شوروی سه گزینهی اصلی مشخصاند:
1ـ ساختن دستگاه متمركز اداری به دور از نظارت كارگران . این گزینه را استالین بعدها در عمل پیاده كرد و كشورهای اروپای شرقی هنوز ویژگی های اساسی آن را دارا هستند اما معتدل تر از دوره استالین ( دولتی كردن سندیكاها)
2گزینهی اپوزبیسیون كارگری كه خواستار سندیكایی شدن دولت بود یعنی در همه سطحهای اداره اقتصادی از سركارگر تا وزیر برگزیده كارگران باشد. و در یوگسلاوی از سال 1948 تحت طرح خودگرائی به اجرا در امد. خود گرائی یوگسلاویایی در ظاهر مركزیت دیوان سالار را لغو وقدرت مدیریت را به مجامع كارگران واگذار كرده بود و ضرورت وجود مدیریت دیوانسالاری را نفی میكرد. اما مدیریت دیوانسالار به شیوه اجتناب ناپذیر در پس نقاب نهادهای خود گردانی مخفیانه شكل گرفته است و دیوان سالاری توانسته بود بی گناه جلوه كند و تمام مسئولیت را بر دوش نهادهای خودگردان بیندازد و همین امر مبارزه بر ضد بوروكراسی و به نفع خود گردانی كارگری حقیقی را دشوارتر میسازد.
3ـ استقرار ساختكاریهای تسلط اجتماعی بر قدرت اداره تخصصی و چپ رادیكال برای پرورش نظری آن تلاش میكند. هدف مد نظر ماركس جامعهای عاری از سلطه است كه در صورت نبود قدرت تحقق مییابد و تا زمانی كه قدرت وجود داشته باشد نوعی سلطه اجتماعی نهادی ضروری است.
امروزه قدرت نهایی در دستهای اداره تخصصی متمركز شده است و پیامد مهار ناپذیر این قدرت را از خلال نظارت اجتماعی مؤثر می توان محدود یا نابود كرد .
( پوینده ، 1381 ، 65 – 64)
از نظر آندراش هگدوش و ماریا ماركوش در مورد گزینههای پیشرفت در كشورهای اروپای شرقی دست كم دو گرایش اصلی تكامل را میتوان یافت :
1ـ الگوی دولتی ؛ 2ـ الگوی راه اصلی
الگوی دولتی : از خلال مجراهای رسمی نفوذ گستردهای را اعمال میكندو ساختارهای موجود را برای آینده تعمیم میدهد هر چند گاهی مجبور است با برخی دگرگونیها منطبق شود.
گزینه راه اصلی: در واقع با پیروی از غرب یعنی تن دادن به سیستم بازار وسود شخصی كه محرك اصلی تولید ونهایتاً توسعه است.
طرفداران راه اصلی ، الگوی دولتی را ایستا و بی نتیجه میدانند؛ و اگر چه راه حل های بسیاری برای مشكلات زادهی گزینهی «دولت باور» ارایه میدهند ،نمیتوانند در جامعهای باتضاد روز افزون طبقاتی سعادت مردم را تضمین كنند.
در بخش سوم این مقاله نویسندگان به نظریات هلر به نقش كار در تكامل شخصیت بشر اشاره میكنند، با این توضیح كه كار در جامعههای معاصر كاری از خود بیگانه است و صرف افزایش وقت بیكاری شیوهی زندگی مردمان را دگرگون نمیسازد. در جوامع دیوان سالار كنونی تقسیم دو گانه كار پایه تقسیم جامعه به گروههای الزاماً مخاصم است. منظور از تقسیم دو گانهی كار شكلی از تقسیم وظایف است كه درآن عدهای مجری و عدهای مدیراند. و گروه مدیران مناسبات اجتماعی را بر مبنای منافع خاص خود شكل میدهند. پس «انقلاب تقسیم كار » باید برای الغای انحصار مدیریت انجام شود. یگانه پایهای است كه بر مبنای آن فرآیند مسلط اجتماعی وانسانی كردن
مناسبات اجتماعی می تواند به خوبی به فرجام رسد و حتی به نظر این نویسندگان با بهره گیری از نوعی نظام آموزشی و سازماندهی كار میتوان اوضاع و احوال مساعدی بوجود آورد. تا كارگر در هر مرحلهای از زندگی خود بتواند تخصص و حوزه فعالیت خویش را تغییر دهد پس وجود نظامی آموزشی در كنار آموزش تخصصی فرهنگ علمی را بپروراند كه افراد را برای اعمال سلطه بر مناسبات اجتماعی برای در دست گرفتن سرنوشت خودشان اماده باشند نه اینكه محكوم به كار ثابت برای تمام طول حیاتشان باشند.
نكته مهم دیگر نقشی است كه خانوادههای استبدادی در ایجاد و تحكیم ساختار جامعه استبدادی دارد. با فرا رسیدن دوره استالینی در یافتند كه خانواده استبدادی پایه مهمی برای جامعه استبدادی است و « انقلاب زندگی روزمره» با « انقلاب شكل خانواده» یا مناسبات میان مرد و زن پیوندی فشرده دارد.او انقلاب هم اینك نزد بسیاری از جوانان تحقق یافته است و رهبران مجار به این جوانان میتازند پس پیدایش نقد رادیكال چپ یگانه امید برای آن است كه ارزشها و پراكسیس ماركسی بتوانند بانوزایی واقعی روبرو شوند . ( پوینده ، 1381 ، 77 – 68)
برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید