عنوان : مقاله نقد و بررسي ادبيات و اديبان در word
قیمت : 69,700 تومان
توضیحات در پایین همین صفحه

درگاه 1

توجه : دریافت شماره تلفن همراه و آدرس ایمیل صرفا جهت پشتیبانی می باشد و برای تبلیغات استفاده نمی شود

هدف ما در این سایت کمک به دانشجویان و دانش پژوهان برای بالا بردن بار علمی آنها می باشد پس لطفا نگران نباشید و با اطمینان خاطر خرید کنید

توضیحات پروژه

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله نقد و بررسي ادبيات و اديبان در word دارای 113 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله نقد و بررسي ادبيات و اديبان در word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه و مقالات آماده و تنظیم شده است

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي مقاله نقد و بررسي ادبيات و اديبان در word،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد


بخشی از متن مقاله نقد و بررسي ادبيات و اديبان در word :

نقد و بررسی ادبیات و ادیبان

پیشگفتار
این مطالعات دیر انجام كه با ادبیات معاصر امریكا آغاز شد طولی نكشید كه سر زندگی اصالت و توانایی این ادبیات ،همه حواسم را به خود مشغول داشت . فاكنر ،اونیل و همینگوی نویسندگان ژرف اندیش و قدرتمندی بودند كه مقام رمان و نمایش امریكا را تا حد رمان و نمایش انگلستان ،آلمان و فرانسه ارتقا دادند ، زیرا هنگامی كه جایزه نوبل در 1949 له نویسنده گمنامی اهدا شد كه ظاهراً در مردابهای میسی سی پی گم شده بود و یا در سال 1954 به جهانگرد ریش و پشم دار سالخورده ای تعلق گرفت كه شهر پاریس از سی سال پیش او را روزنامه نگاری تهیدست می شناخت كه زیر سقفی در حال فرو ریختن با ماشین تحریر كهنه اش كانجار می رفت ، غولهای ادبی اروپا از جا پریدند . انتقاد از من رواست ، چرا كه تا 1966 فقط یك رمان از همینگوی و یك رمان از استین بك خوانده و اصلاً كتابی از فاكنر نخوانده بودم . اكنون نیز از ادبیات كانادا ، مكزیك و امریكای جنوبی چیزی نمی دانم ، هر خواننده آگاهی این نكته بی دردسر ، تنگ نظرانه و توهین آمیز برای « ایالات متحده » ای است به سادگی حدس بزند . به راستی چه كسی به ما صفتی ملی عطا خواهد كرد ؟

باری ، من از « صراحت » عریان بسیاری از نویسندگان متوسط امریكا در بیان اعمال محرمانه تنمان ، اندكی یك خورده ام . ممن پیوریتن1 معصومی نیستم و آن قدر در رگهایم خون فرانسوی – كانادایی جریان دارد كه اگر شوخی زشتی با زیركی بیان شود یا حتی دیدن فیلم « عریانی » هم ممكن است مذاقم خوش بیاید . من پیش خود فرض كرده بودم ، هر كس كه آن قدر هوش و حواس دارد كه بتواند كتابی بنویسد ، خود به خود می داند ، برخی واژه های تند و رك بوی زننده ای از مصداق خود و محیط آن مصداق را با خود دارند ، چون این گونه واژه ها می تواند هر شعری را كه شاید درباره تن و بدن باشد ، به فضاحت بكشاند ، لذا این دسته نویسندگان در آثاری كه پیش چشم ما گشوده می شود و با ما تماس حاصل می كند

از واژگانی استفاده می كنند كه از پیش ضد عفونی شده است . یعنی در گفتگو از اسرار خلوت و رختخواب به شیوه غیر مستقیم و فرهیخته ای متوسل می شوند . وقتی این گونه خودداریها مورد توجه قرار گیرد ، ادراك آدمی تند و تیزتر می شود . و درگیریها و تضادها هم كندتر می شوند و اینك كه دادگاههای ما كم و بیش برای تعریف قبح دست از تلاش برداشته اند ، سالها در هرزه نگاری چه بهنجار و چه ناهنجار غوطه خواهیم خورد ، باشد كه این وضعیت با افزایش آزادی تخفیف یابد . كتابهایی مانند كندی2 عادی خواهند شد و خوانندگان بالاتر از دیپلم را تحریك نخواهند كرد ؛ همان گونه كه ساقهای زنان ، چندان هوسی در دل مردان بر نمی انگیزد و در ضمن باید اذعان كنم كه رمانهایی مانند آخرین راه خروجی به بروكلین3 اگرچه تهوع آورند ، آزاد باشد تا ژرفای انحطاطی را كه در پس رفاه كور و گیج ما پنهان است ، به ما بنمایاند . به این نكته نیز اعتراف كنم كه من این كتابها را خوانده ام .

كتابهای دیگری هم خوانده ام كه دوست دارم پیش از آنكه با فراغت درباره فاكنر سخن بگویم ؛ كمی هم از آنها بگویم . نویسندگان قدرتمند و مبتكر بسیاری در ایالات متحده امریكا هستند كه برخی از ایشان در برابر وسوسه هرزه نگاری مقاومت كرده اند . من سال بلو را همچون هنرمند بی ریایی كه هرگز دستنوشته اش را به چاپ نمی سپارد مگر آنكه همدردی پر احاساس و هنرمندی كمال یافته4 خویش را به آن منتقل كند ، محترم می شمارم . شهرهای در حال گسترش ما ، هر ساله هزار نفر مانند هرزوگ را به وجود می آورند : شوهری كه صبورانه كلاه قرمساقی بر سر می گذارد ، پدری شیفته فرزندان اما سهل انگار مردی خوش نیت اما سست اراده و بیحال كه در میان تخته پاره الهیاتی درهم شكسته به دست و پازدن مشغول است .

بدو ، ربیت ! اثر جان آپدایك5 تصویری غم انگیز ، لیكن گیرای مردی را به دست می دهد كه از محیطی مرگبار ع از غروری كاذب و از ادراكی كم مایه – در تشخیص خیر و شر – رنج می برد . هر شهر امریكا صدها ربیت آنگسرومز در خود دارد كه پس از مشاهده سستی و سقوط پیوندهای اخلاقیش از پا در می آید و ما خود را شریك جرم احساس می كنیم . ادبیات زمان ما انباشته از آثار قهرمانان مچاله شده ای است كه می پنداشتند با مرگ آورنده ده فرمان ، این مفاهیم نیز منسوخ شده اند 6 آپدایك در كتاب زوجها همه توان خود را برای بیان خیر و شر به كار می گیرد : شاهكاری از ادراكی نافذ و ژرف . طنزی خشمناك در تشریح اجتماعی كه عزمی « بی پروا هم » برای آوردن رازهای شیرین عشق و تن در سخان ركیك مردان و زنان به پهنه وضوح ادبیات دارد و من با خواندن هر صفحه آن سخت یكه خوردم ؛ لیكن در میان رسوب اخلاقی آن ع بینشهای درخشان بسیار و ادراكی موجز یافتم : « سرنوشت همه آنان در این عصر ، عصری از اعصار تاریك كه در میان هزاره ها و در میان مرگ و تولد مجدد خدایان – به هنگامی كه هیچ دستاویزی جز جاذبه های سیارات ، سكس و رواقیگری وجود ندارد – منوط به آن است . »

فرانسیس اسكات فیتز جرالد ( 1940- 1896 ) در خانواده های پرهیزگار و كاتولیك به دنیا آمد . ایمانش را از كف داد و از اینكه كلیسا كتابهایش را تحریم كرد ، رنج بسیار برد . شاید به همین دلیل است كه من كتاب شب لطیف است7 را با حرارت بیشتری پذیرا شدم تا گتسبی بزرگ را كه عموماً بهترین كار او شمرده می شود . كتاب اول اساساً داستانی اسرار آمیز است ( كی ، كی را كشت ؟ ) با طرحی هیجان انگیز و پایانی دراماتیك ؛ هزاران كتاب از این نوع وجود دارد . كتاب دیگر ، نتیجه تلاش دلیرانه مرد ایرلندی رمانتیكی بود كه می كوشید تا – تقریباً به گونه ای بالینی – سقوط یك ایده الیست را بر اثر وسوسه و شور بختی ، درگیر زنبارگی و میخوارگی توصیف كند . وقتی دیدم نویسنده هیچ گونه رنگ خوشبینانه ای بر پایان شتابزده آن نپاشیده است ، حیرت كردم . در این اثر با تصویری نه چندان متفاوت از نویسنده روبرو می شویم : زوال اخلاقی ناشی از میخوارگی خود نویسنده پس از دلبستگی طولانی به همسری بدخو و ناسازگار و مقاومتی دراز مدت در برابر فشارهای اقتصادی و عشقهایی كه به او عرضه می شد . این همان شخصیت دوست داشتنی و زندگی عاطفی فیتز جرالد بود كه برای این كتابها شهرت گذرایی هم به ارمغان آورد .

2- قلمرو فاكنز
فاكنر از اولیس جیمز جویس به راه افتاد و در جاده تنباكوی ارسكین كالدول پیش رفت . او جریان سیال ذهن را در طبقه كاملی از مردم ساكن میسی سی پی دبنال كرده و با عریان كردن جسم و جان آنان ، تاریخچه و زوالشان را ضبط می كند او كه آثار بالزاك را بسیار خوانده بود ، خود به نوشتن كمدی انسانی8 گوشه ای از ایالات متحده پرداخت . این بخش در واقع لافایت بود و مركز آن شهر اكسفورد جایگاه پر افتخار دانشگاه می سی سی پی لیكن فاكنر این شهر را جفرسن خواند و این بخش را یوكناپاتافا نام داد ؛ واژه ای كه به قول خود او ، از آن سرخپوستان چیكاسا9 است و چنین معنا می دهد : « آب در جلگه ها به آرامی روان است . » و این توصیف مصداق كاملی از كتابهای اوست . فاكنر برای این « بخش تخیلی » خود جمعیتی برابر 9313 سیاه پوست و 6298 سفید پوست در نظر می گیرد . حداقل صد تن از این سفید پوستان و انبوهی از سیاه پوستان به رمانهای او داخل یا در آنها خارج می شوند . همچنان كه شخصیتهای متعددی ، نظیر همینها در بخشهای گوناگون آثار بالزاك ظاهر می شوند . در نمایش موشكافانه فاكنر ، مردم این قطعه زمین ، صمیمانه تر و صادقانه تر از هر بخش دیگری از مردم امریكا نمایانده می شوند .

فاكنر در 25 سپتامبر 1897 در نیوآلبانی10 می سی سی پی به دنیا آمد . پدرش در سال 1902 خانواده را به آسكفورد برد و با شغل مدیر حسابداری در دانشگاه استخدام شد . تحصیلات رسمی ویلیام از دبیرستان فراتر نرفت . او تلاش كرد برای شركت در جنگ جهانی اول در ارتش نامنویسی كند ؛ اما پذیرفته نشد . سپس به كانادا رفت و وارد نیروی هوایی سلطنتی شد ؛ اما پیپ از آنكه تعلیماتش را به پایان برساند ، جنگ خاتمه یافته بود . آنگاه به آكسفورد بازگشت و یك سالی را در دانشگاه به تحصیل مشغول شد . در سال 1924 یك جلد از شعرهایش در بوستون چاپ شد . در صفحه عنوان كتاب یك حرف u به اشتباه در اسم او گذاشته شد . فاكنر این اشتباه را حفظ كرد و همه كارهای بعدیش را با همین نام جدید امضا كرد . همان گونه كه احساس بر اندیشه مقدم است ، نثر نویسان خوب تقریباً همیشه با شعر آغاز می كنند .

هنگامی كه در حرفه روزنامه نویسی و در نیوارلئان كار می كرد با شروود اندرسن آشنا شد . او ویلیام را ترغیب كرد به رغم امتناع مكرر ناشران از چاپ آثارش ، به نوشتن ادامه دهد . فاكنر در ژوئن 1925 با كشتی باری به اروپا سفر كرد . ایتالیا و فرانسه را زیر پا گذاشت و مدتی در روزنامه ای در پاریس به كار پرداخت . سپس به آكسفورد بازگشت و برای تأمین زندگی به هر كاری ، هر اندازه بی ارزش دست زد ، پس از انتشار چند كار جزئی كه در اقیانوس انتشار كتابها بازتاب و آوازه چندانی نداشت یكی از بنگاههای انتشاراتی نیویورك را متقاعد كرد تا كتابی از او به چاپ برساند ( 1929 ) و شهرت او با این كتاب آغاز شد .

رمان سارتوریس11 یكی از خانواده های قدیمی اهل جنوب را تصویر می كند كه اندك اندك قدرت اجتماعی و املاك خود را به اعضای یك طبقه بازرگان كاسبكار در حال رشد ولی فاقد اصول اخلاقی ، تسلیم می كند . بدین گونه تاریخچه حوادث بخش « یوكناپاتافا » پیش چشم ما گشوده می شود . بنیانگذار این خانواده سرهنگ جان ساتوریس است كه در جنگهای داخلی فرمانده یك هنگ سواره نظام بود و با شهامت و بی پروایی خود در آن روزگار داستانهای گوناگون و پر شاخ و برگی برای فرزندانش به یادگار گذاشت . وی در سال 1876 در گذشت و با یارد سالخورده آغاز می شود كه در جفرسون رئیس بانك است مردی مبادی آداب كه با ویسكی و سیگارش زندگی می كند و مورد احترام همگان است . گرچه در ناتوانی اش در اداره فرزندان و خدمتكاران ، نشانه های زوال به چشم می خورد . شخصیت شرور داستان ، نوه اش بایارد سارتوریس دوم ، است كه خوگرفته به خشونت و شتاب – با لاقیدی – از جنگ جهانی اول باز می گردد . اتومبیل جدید او كه موجب وحشت پدربزرگ است ، نماد جهان در حال دگرگونی و ابزار فاجعه است .

اعضای خانواده سارتوریس به اصل و نسب خویش می بالند و معیارهای دیرینه آداب دانی ، ذوق و سلیقه و وظیفه شناسی خود را نسبت به خانواده ، طبقه و جامعه حفظ می كنند . آنان مستخدمان سیاه پوست خود را آمرانه به كار می گیرند ب اایشان همچون اعضای پذیرفته شده و پرورش یافته خانواده رفتار می كنند ؛ اما به ایشان به شكلی غیر از نوعی كاست همیشه پست ، نمی نگرند . آنان با تحقیری بی ثمر به تازه واردان بی ریشه ، حیله گر و مبتكر شمالی نگاه می كنند ؛ كسانی كه غیر از جاذبه پول و جنسیت هیچ نیروی محرك دیگری ندارند ؛ آنانی كه نه وابستگیهای اجتماعی را به رسمیت می شناسند و نه قیود زیبایی شناسی را . در رمانهای فاكنر نمایندگان اصلی این گروه خانواده اسناپس12 هستند ، « خانواده ای به ظاهر خستگی ناپذیر كه در طول ده سال اخیر از جای كوچكی مشهور به محله فرانسویها – كم كم به شهر [ جفرسن ] آمده اند . » فلم اسناپس ، مصمم به گردآوری ثروت و رسیدن به قدرت : « روزی ، بی سر و صدا پشت پیشخان رستوران كوچكی كنار خیابان ، سر و كله اش پیدا شده بود . . .

با این جا پا – و مانند ابراهیم پیامبر – خویشان و بستگان خود را تك تك ، یا خانواده خانواده به شهر می آورد و طوری سر و سامان می دهد كه بتوانند پول در بیاورند . » آنان ر در شغلهای كوچك و جور واجور درجه سه مغازه های بقالی ، سلمانی و . . . پخش و پلا شدند ؛ زاد و ولد كردند و ریشه دواندند . ساكنان قدیمی ، در خانه ها و مغازه ها و دفترهای آراسته خود ، ابتدا با تفریح و سرگرمی ، سپس با حیرت و آشفتگی ناظر این جریان بودند . » در جریان وقایع رمان ، طبقه جدیدی گسترش می یابد تا آن گاه كه « سارتوریس ها » در مقابل «اسناپس ها » محو می شوند . مزرعه ، دهكده ، خانه مجلل و درشكه ، جایشان را به مغازه ، شهر ، بانك و اتومبیل می دهند و سیمای جنوب به تصویری رنگ باخته از شمل مبدل می شود .

تنها « اسناپس » ی كه در این كتاب ظاهر می شود ، دفتر دار بانك بایارد سارتوریس است . او با نقشه ای سنجیده دست به اختلاس میزند ، پولش را پس انداز می كند . در ناحیه كثیفی مسكن می گزیند و نامه های عاشقانه بدون امضایی برای نارسیسا بن بو – كه به سبب وابستگیش به خانواده سارتوریس دور از دسترس اوست – می نویسد . برادر دختر ، هوراس بن بو وكیلی است كه با « سیمای زیبا ظریف مسخره اش » مشخص می شود . او با زن هوسباز بهترین دوست خود رابطه نامشروع برقرار می كند و خواهر حساس و پارسایش را آزرده خاطر می سازد . نارسیسا هم پنهانی و با دلهره گرفتار عشق بایارد سارتوریس دوم می شود . بایارد اعتنایی به او ندارد ، چرا كه روح خود را به اتومبیلیش فروخته است . وقتی در یك تصادف چند دنده بایارد می شكند . نارسیسا با صمیمیتی خاموش از او پرستاری می كند تا آنكه بایارد با او ازدواج می كند . هنگامی كه دنده های او و گلگیرها تعمیر می شوند ، بایارد ، پدر بزرگش را مصرانه با اتومبیل به گردش می برد ، اتومبیل در گودالی می افتد . بایارد اول از شدت ضربه می میرد و چیزی نمی گذرد بایارد دوم هم در حین پرواز با هواپیمایی كه دچار نقص فنی شده است تلف می شود . در این هنگام او بیست و هفت سال داشت و سال 1920 بود .

اصل داستان همین است كه گفتم ، اما بدون پرداخت هنری داستان هیچ است . در اینجا ساخت و سبكی وجود دارد و تصاویری كه با تامل در آن جای داده شده است : تصویر شهر و مغازه ها و كاسبها و بیكاره هایش . تصاویر نواحی مسكونی قدیمی با خانه های ساكت و سرسبز سایبان دار متعلق به اشرافیت در حال احتضار است ، تصویر این خانواده های شكست خورده با خاطرات مغرورانه غم انگیزشان از گذشته باشكوه ؛ تصویر برده های پیشین و فرزندانشان كه بی مال و منال ، بینوا و زیرك كه زبان انگلیسی را برای همخوانی با حنجره هاشان و نیازها و آوازهاشان تغییر داده اند . بهترین جنبه كار فاكنر ثبت ساده و صمیمانه فضای جنوب است : رنگ و تركیب خاك ، گیاهان و گلهای خاص منطقه كه « جنگلی درهم تنیده و خوش رایحه » از « یاسهای هندی ، كبود ، بنفش . . . و پیچكهای انبوه » می سازند ؛ « رایحه یاسمنها پیوسته در فضای خانه پراكنده است » ؛ پرندگان بومی كه « شامگاهان با شیرینی و ملاحت آواز می خوانند . »

باران جنوب كه زمین و آناناسها را شست و شو می دهد و خاك را در پرتو خورشید سوزان به رنگ سرخ در می آورد . ما در می یابیم كه این كتاب به های كار و عشق فراوانی تمام شده است . فاكنر جنوب خود را ،به غم « مردابهای بویناك و دیرینه و عقب افتادگی معنوی » اش ، با تمامی ثروت و سرسبزی شمال متجاوز عوض نمی كند . او برای تشریح و توصیف صحنه هایی كه به دقت نظاره شان كرده است با تأمل به دنبال واژه هایی بكر و جاندار می گردد . با چنان حساسیتی درباره كار سخت یك قاطر می نویسد كه گویی از برادرش سخن می گوید ؛ می نویسد كه چگونه یك سگ جوان « به زودی باید با زبان آویخته و تكان شدید دم به دنبال بوهای اغفالگر و دیوانه كننده ای بدود كه دنیای پیرامونش را پر كرده و او را از هر بیشه زار و نیزار و دره تنگی به سوی خود می خواند . » این نویسنده جسور گاهی برای دستیابی به بداعت ، بسیار پیش می رود ؛ مانند زمانی كه به توصیف زنان ولخرجی می پردازد كه با صدای خش خش جمع كردن دامنهایشان « صدای جلوه فروشانه بانوی صاحبخانه گم می شد » از سر میز ناهار بر می خیزند . عباراتی نیز دارد كه بدون ضایع شدن با صفتها یا نثری تصنعی از زیبایی سرشار است .

كتاب سارتوریس ، اندك اندك هواخواهانی یافت ، حق التألیفی به دست آمد و فاكنر توانست با فراغت و اطمینان خاطر نانی بخورد . در سال 1929 با خانم استل فرانكلین ، بیوه ای كه از شوهر قبلیش دو كودك داشت ، ازدواج كرد . ویلیام بچه ها را هم به عنوان جهیزیه او پذیرفت .فاكنر پیش از انتشار سارتوریس رمانی را به پایان رسانده بود كه بعدها آن را بهترین اثر خود خواند . مضمون خشم و هیاهو ( 1929 ) نیز زوال یكی از خانواده های طبقه بالاست ؛ این خانواده ، كامپسون ها هستند . كتاب كه گویی می خواست دیدگاه مكبث13 را در مورد زندگی ، همچون « داستانی كه ابلهی حكایت می كند ، انباشته از خشم و هیاهو برای هیچ و پوچ » بیان كند نخست از زبان ابلهی14 به نام بنجی ، حكایت می شود كه « سی ساله ای سه ساله » توصیف شده است

. بردباری او كمتر از آن است كه داستان را به گونه ای پیوسته و معنی دار تعریف كند ، داستان از طریق تصویرهایی كه در ذهن بنجی جریان می یابد ، به شكلی تیره و تار به ما منتقل می شود . نتیجه كار در تبدیل نظم و بی نظمی و روشنی به ابهام ، شبیه برخی از نقاشیهای معاصر است . در صحنه مركزی داستان ، بنجی – بی آنكه كاملاً درك كند كه در پیرامونش چه می گذرد – همسایه ای را می بیند كه خواهرش ، كدی كامپسون را می فریبد ؛ دختر در ابتدا مقاومت می كند و سپس تسلیم می شود ؛ آن گاه بخشایش می طلبد و پیش پای بنجی زانو می زند . « گفت : نمی كنم ، دیگه نمی كنم ، بنجی ، بنجی . . . گریه می كرد و من هم گریه كردم و همدیگر و بغل كردیم . » به زودی سر و كله بچه ای پیسدا می شود . كدی با عجله تن به ازدواج می دهد . در فصل آخر ، پسر بزرگ – كه وارث خانواده كامپسون است – وقتی به خطای خواهرش كدی پی می برد ، خودكشی می كند . داستان ، اگر بتوان سر و تهی برای آن قائل شد ، داستانی است قوی اما فاكنر از هیچ وسیله ای برای ابهام بخشیدن به آن فروگذار نكرده است .
فاكنر می گوید :

در تابستان سال 1929 در كارخانه برق ( آكسفورد ) در نوبت كار شبانه از ساعت 6 بعد از ظهر تا 6 صبح با شغل كارگر حمل زغال سنگ ، كاری گرفتم . زغال را از انبار توی چرخ دستی می ریختم ، به دخل كارخانه می بردم و در محلی كه آتشكار بتواند آنها را توی كوره دیگ بخار بیندازد ، كپه می كردم . حدود ساعت 11 شب كارگرها می رفتند می خوابیدند ؛ دیگر بخار زیادی لازم نبود . آن وقت ما یعنی من و آتشكار می توانستیم استراحتی بكنیم او روی صندلی می نشست و چرت می زد . من با چرخ دستی ، میزی رو به راه كرده بودم . . . در آن شبها بود كه بین ساعت 12 تا 4 صبح ، كتاب در بستر مرگم15 را در مدت شش هفته نوشتم .
در این رمان موفق ، حماسه انحطاط به سراغ یك خانواده تهیدست سفیدپوست می رود كه روی زمینهای كم حاصلشان در نزدیكی محله فرانسویها كار می كنند. فاكنر شهرنشین بود ، اما فرهنگ و زبان مزارع ، روستاییان و حتی حیواناتشان را می دانست ؛ او با تفصیل كامل ، رام كردن اسبی را به دست یك مرد توصیف می كند . داستان در اطراف مرگ و تدفین آدی باندرن ، پس از زاییدن پنج فرزند برای شوهری بی دست و پا و پوست كلفت و كله شق ، دور می زند . « دیویی دل »» تنها دختر خانواده مادر در حال مرگش را به طور خستگی ناپذیری باد می زند یكی از پسرها ، كش16 تابوت آدی را زیر پنجره اتاقش و زیر نظارت خود او می سازد .

پسران دیگر خانواده در ناسزاگویی دست كمی از پدرشان نداردن ؛ آنان حداقل ساعتی سی بار واژه لعنتی را بر زبان می آورند . ادی با شوهر تندخو و بدخلقش روزگار خوشی نداشته است ؛ و از اینكه باید پیش اقوام شوهرش دفن شود ، خشنود نیست ؛ به پسرانش التماس می كند كه جسدش را به جفرسن ببرند و در كنار كس و كار خودش به خاك بسپارند ؛ شوهر رضایت می دهد ، چرا كه امیدوار است در آن شهر بتواند یك دست دندان مصنوعی گیر بیاورد . بلافاصله پس از مرگ آدی افراد خانواده جسدش را كه هنوز گرم است ، در تابوت تنگ می چپانند ، روی گاری زهوار در رفته ای می گذارند ، دو رأس قاطرشان را یراق می كنند و راه درازی را به سوی مركز بخش در پیش می گیرند .

دهها مصیبت و بدبختی بر سرشان می آید . در باران شدیدی سراپا خیس می شوند و طغیان رودخانه پلی را كه باید از روی آن بگذرند ، ویران می كند . چندین كیلومتر راه می روند تا از پل دیگری عبور كنند ، آن را هم ویران شده می یابند . می كوشند تا از گدار رود بگذرند ، اما قاطرهایشان غرق می شود .اسب و درشكه ای از فلم اسناپس می خرند و سرانجام به جفرسن می رسند . مراسم تدفین انجام می شود ؛ « دیویی دل » جنینی را كه پنهانی باردار شده است ، سقط می كند ؛ آنس ك دست دندان نو ، یك گرامافون و همسری تازه گیر می آورد . در بستر مرگم به طور گسترده ای تحسین شده است ؛ اما من آن را كتابی ملال انگیز و ناراحت كننده یافتم . فاكنر اقرار كرده است كه : « به همه بلایای طبیعی كه امكان دارد بر سر خانواده ای فرود آید ، فكر كردم و گذاشتم همه چیز اتفاق بیفتد . من اذعان دارم كه یك چرخ دستی هیچ جذابیتی ندارد و امیدوارم كه هیچ گاه ناچار نشوم در یك تشییع جنازه شصت كیلومتری شركت كنم . »

ویلیام موضوع دیگری را هم صادقانه اقرار می كند : او به عمد داستان حریم17 (1931) را برای جلب مشتری ـ و شاید هم به مثابه وسیله ای برای دعوت شدنش به هالیوود ـ با سكس و خشونت انباشته و شلوغ می كند . فیلمسازان با او پاسخ مثبت دادند ؛ فیلم موفق شد و منتقدی ، كتاب را « یكی از بهترین رمانهای ادبیات معاصر » نامید . وحشتناك است ! در میان مشتی « آشغال سفید بدبخت » ، تمپل دریك ، دختری دبیرستانی با هوس همخوابگی ، وول می خورد ؛ پیرامون و در پی او ، گروهی مرد مشتاق فرو نشاندن آتش هوا و هوسش روانند ؛ قتلی اتفاق می افتد ؛ سیاهی لینچ می شود ؛ پدر تمپل او را كه حامله است به راه می آورد و شوهر می دهد . تمپل منتظر می ماند تا دنباله داستان زندگیش ، در كتاب مرثیه برای راهبه18 ( 1950 ) بار دیگر ظاهر شود .در این فرجام دراماتیك او با رضایت خاطر به پرستارش اجازه می دهد كه نوزاد ناخواسته را نابود كند ؛ با فاسق خود می گریزد ، و سپس نزد شوهرش باز می گردد و پنجاه صفحه كتاب را اشغال می كند تا به خیانتش اعتراف كند ، اگرچه باعث می شود كه پرستارش به جرم قتل كودك نوزاد اعدام گردد . در این كتاب به قدر كافی شهوت و خونریزی برای ده دوازده فیلم وجود دارد ، اما برای مردی كه می خواست شاهكارش را بنویسد اثر نالایقی بود .

معنای عنوان روشنایی ماه اوت ( 1932 ) هنوز هم برای من مبهم است ؛ مگر آنكه به سایه های متغیر سپیده دم و ظهر و شب طی ماهی كه داستان در آن اتفاق می افتد ، اشاره داشته باشد . لنا گرووز ، پا برهنه و حامله ( در كتابهای فاكنر هرگز نمی شود مدت زیادی بگذرد و زنی حامله نشود ) در پی پدر آواره و خانه به دوش كودكش از آلاباما به راه می افتد و پس از سی روز به جفرسن می رسد . این داستانی است تاثر انگیز كه فاكنر با همدردی تمام – با درنگ بر هر نكته ای از جاده و آسمان هر عملی یا كلمه امیدبخشی یا محبتی كه نصیب زن و جستجوی امیدوارانه اش می شود ـ آن را بیان می كند . سرانجام زن به جفرسون می رسد و در می یابد مرد پیمان شكن كه فریبش داده ، دائم الخمری است كه مشروب ، قاچاق می كند ؛ این آدم با پیدا شدن لنا ، از وحشت سر و سامان گرفتن ، پاشنه هایش را ور می كشد و می گریزد . دو حادثه تشدید كننده به اصل روایت افزوده می شود : یكی اینكه چگونه شایعه پردازان شهر ، آگاهانه و با عزمی راسخ ، زندگی كشیش بیگناهی را ـ كه همسرش منحرف شده است ـ از هم می پاشند ؛ و دوم اینكه چگونه « پیوریتن » ی متعصب ، با انضباطی سخت و زاهدانه ، كودك بی پناهی را به جنایتكاری مبدل می كند . اما در اینجا قهرمانی به نام بایرون بنچ وجود دارد كه در تمام دشواریها لنا را یاری می كند ، عاشقش می شود و سرانجام در پایانی خوش ـ كه در آثار فاكنر كمیاب است ـ او را به همسری می گیرد و كودك را می پذیرد . طرح داستان را بیش از این نباید باز كرد ، چرا كه این تنها كتابی از فاكنر است كه خواننده شخصاً باید صفحه به صفحه همراه داستان پیش برود .

در نوامبر سال 1932 فاكنر به عنوان فیلمنامه نویس به هالیوود رفت . سپس ، ناراضی از درآمدش در آنجا به آكسفورد و به كار رمان نویسی بازگشت و برای آبشالم ، آبشالم ! 19( 1936 ) و تسخیر ناپذیر20 ( 1938 ) جایزه منتقدان را دریافت كرد . لیكن این جایزه اقبالی همگانی برای او به ارمغان نیاورد ؛ تا سال 1949 كه برنده جایزه ادبی نوبل شد و هواداران تازه ای پیدا كرد ، خوانندگان كتابهایش به بیش از چهار پنج هزار تن نمی رسیدند . ( تیراژ كتابهایش بسیار كم بود . )

فاكنر با سرسختی روز افزونی قلمش را برای بیان تاریكترین زوایای زندگی مردم ع سرزمینش به كار می گرفت . در « سه گانه »21 ای كه جزو مهمترین دستاوردهای ادبی اوست ، تاریخ خانواده اسناپس و سرگذشت پرفراز و نشیب حرص و آز شدیدشان را دنبال كرد . در دهكده22 ( 1940 ) فلم اسناپس كارگر فقیر اما پرتوان در كافه فرانسویها كار میك ند ، او تا موقعیت ( امانت دار » فروشگاه دهكده ارتقا می یابد ؛ پس از اینكه صاحب فروشگاه در می یابد كه دخترش ، اولا ، از مرد ناشناسی آبستن است ، در عوض فروشگاه و چند جریب زمین دخترش را به ازدواج فلم در می آورد . پیش از آنكه كتاب پایان یابد ، او به مقام ریاست بانك بخش در حفرسن می رسد . در كتاب شهر23 ( 1957 ) در میان درگیریهای خشن سفیدهای كله شق و سیاهان سرزنده بیمناك فاكنر با طول و تفصیل فراوان و بگومگوهای لهجه ای داستان لینچ قریب الوقوع سیاه بیگناهی را با داستان زنای سرگرد دواسپین رئیس بانك با اولا اسناپس و داستان عشق پنهانی گاوین اتیونس به لیندا ، دختر جذاب اولا ، در هم می آمیزد . گاوین جالبترین ، محجوبترین و بی خاصیت ترین شخصیت آفریده فاكنر است :

فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد و معتبرترین وكیل دعای جفرسن است و چنان سرگرم كار مردم است كه نمی تواند به سر و وضع خودش برسد . اولا در نهان گرفتار عشق گاوین می شود و لیندای بی پروا هم به مكانیكی بی سر و پا دل می بازد . اولا دست به خودكشی می زند ؛ دواپسین ترك دیار می گوید ؛ فلم رئیس بانك می شود و گاوین لیندا را از ظلم و جور فلم نجات می دهد و او را به دهكده گرینویچ می فرستد تا در رؤیاهایش غرق شود . در كتاب عمارت23 ( 1959 ) یكی از اسناپس های بعدی به سبب قتلی ناشی از عصبانیت به زندان می افتد و پس از تلاش عبثی برای آنكه فلم ضمانتش را قبول كند ، از زندان می گریزد و خود را م كشد تا به این داستان دراز پایان بخشد .

3- سیاهان فاكنر
این هنرمند پر حوصله ، همچنان كه به تدریج پیش می رود ، لحنش نسبت به سیاهان محدوده مكانی داستانهایش ملایم می شد . در كتاب سارتوریس ، هنوز آنان را كاكاسیاه خطاب می كرد . در كتابهای بعدی آنان را مردمی توصیف می كند كه بر اثر فقر ، كم سوادی و « خرافات » از نظر ذهنی عقب افتاده اند . در كتاب خشم و هیاهو ، آنان به شیوه های طفره رفتن ، بخصوص شانه خالی كردن از كار زیركی نشان می دهند ؛ یكی از آنان می گوید : « هیشكی تو این مملكت جز شپش پنبه ، زیاد كار نمی كنه » لیكن فاكنر در همان كتاب ، تصویری حاكی از همدردی از ننه دیلسی24 پیر ارائه می دهد كه در میان تمام اعضای خانواده كامپسون از همه خوش قلب تر است . فاكنر بر گور ننه خودش ، كارولین بار سیاهی كه او را بزرگ كرده بود از او همچنین كسی كه « در همه عمر یار و یاور من بود » نام می برد و با احترام و محبتی صمیمانه از او یاد می كند . در كتاب فرود آی ، موسی ! 25( 1942 ) تصاویر خوب و مطلوبی از سیاهان جنوب ترسیم می كند . سرانجام در كتاب ناخوانده در غبار26 ( 1948 ) به حمایت از آنان بر می خیزد .

داستان ناخوانده در غبار از زبان چارلز مالیسون برادر زاده هفده ساله گاوین استیونس نقل می شود . چارلز به یاد می آورد كه در دوران كودكی از سیاهی به نام لوكاس بیوچمپ محبتی دیده است این سیاه در حال حاضر به قتل سفید پوستی متهم شده است . آن شب تمام سیاهان جفرسن از وحشت لینچ یا حتی قتل عام در كلبه هایشان پنهان می شوند .چارلز از عمویش و سفید پوستان دیگر تقاضای كمك می كند تا جسد مقتول را از گور بیرون بیاورند و ثابت كند گلوله ای كه او را كشته با گلوله های هفت تیر بیوچمپ كاملاً فرق دارد . پس از رودررویی هیجان انگیز با جمعیت كه برای لینچ كردن لوكاس آمده اند ، استوینس و جوانك پیروز می شوند ، لوكاس آزاد می گردد و استیونس و برادرزاده اش درباره « مسئله نژاد » گفتگو می كنند .

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید


دانلود مقاله نقد و بررسي ادبيات و اديبان در word
قیمت : 69,700 تومان

درگاه 1

Copyright © 2014 cpro.ir
 
Clicky