توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله زندگانی حضرت محمد (ص) در فایل ورد (word) دارای 47 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله زندگانی حضرت محمد (ص) در فایل ورد (word)  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله زندگانی حضرت محمد (ص) در فایل ورد (word)

ازدواج عبدالله با آمنه در چهارده قرن پیش  
تولد حضرت محمد ( ص)  
تاریخ تولد حضرت محمد (ص)  
نسبت محمد (ص)  
مدفن عبدالله  
خواب دیدن آمنه  
به دایه سپردن محمد (ص)  
احترام محمد (ص) در بزرگی نسبت به حلیمه  
مرگ مادر  
مرگ عبدالمطلب  
محمد (ص) همیشه تفکر بود  
قیافه محمد (ص)  
حرکت بشام  
پیشگوئی راهب نصرانی  
چوپانی محمد (ص)  
تجارت کردن محمد (ص)  
خواب دیدن خدیجه  
تعبیر خواب  
افکار خدیجه  
برگشت محمد (ص) از سفر شام  
جشن ازدواج محمد (ص) با خدیجه  
رفتار خدیجه نسبت به محمد (ص)  
نظریه ورقه بن نوفل  
دعوت پیامبر علنی شد  
رفتار مخالفان نسبت به مسلمانان  
رفتار ابوجهل نسبت به محمد (ص)  
تبلیغ محمد (ص)  
شهرت محمد (ص) به اطراف رسیده بود  
وفات ابوطالب  و خدیجه  
اسلام در مدینه نشر یافت  
علی (ع) در رختخواب محمد (ص) خوابید  
روش و اخلاق و خصوصیات محمد (ص)  
خوراک محمد (ص)  
جدیت و رفتار و حرکات محمد (ص)  
اتفاقات بعد از هجرت  
در اثبات نبوت محمد (ص)  
نظریه دانشمندان و فلاسفه غرب راجع به محمد (ص)  
فرزندان محمد (ص)  
از سخنان محمد (ص)  

 ازدواج عبدالله با آمنه در چهارده قرن پیش

بیست و چهار سال از سن عبدالله بن عبدالمطلب گذشته بود که با آمنه ازدواج کرد، چند روزی نگذشته بود که از نوعروس زیبا و همسر مهربانش خداحافظی و برای تجارت بشام مسافرت کرد هنگامیکه بمکه برمی گشت در یثرب ( مدینه)  وفات یافت و خبر اندوهبار مرگ وی زن جوان و باردار و عزیزش را داغدار و غمگین ساخت، ارثیه عبدالله کنیزی بنام برکه ( ام ایمن) و پنج شتر و چند تکه اسباب خانه بود

تولد حضرت محمد ( ص)

دوران حمل آمنه با کدورت ورنج بسر آمد و پسری جذاب نیکو روی، مشگین موی. درشت چشم پا بسرای هستی نهاد. جد بزرگوارش عبدالمطلب او را ( محمد) یعنی ستوده آری این همان مولود مسعودی بود که خدای بزرگ بر سر او تاج نبوت و لباس خاتمیت بر اندام رسایش زیبنده ساخت

تاریخ تولد حضرت محمد (ص)

 تولد با سعادتش بروایت عامه بتاریخ 13 فروردینماه شمسی مطابق 20 آوریل سال 569 میلادی و 12 ربیع الاول سال عام الفیل و بنظر اکثریت امامیه در روز جمعه هنگام طلوع فجر 5 اردیبهشت شمشی- 25 آوریل 569 میلادی- 17 ربیع الاول درشهر مکه در خانه محمد بن یوسف و در زمان سلطنت پادشاه ایران یکی از شاهان ساسانی بوده است

نسبت محمد (ص)

آمنه دختر وهب بن عبد مناف از خاندان زهره و عبدالله بن عبدالمطلب از خاندان هاشم و هاشمی بود

مدفن عبدالله

شهر مدینه را آنزمان یثرب می گفتند و عبدالله در آن شهر مدفون شد و محمد (ص) یتیم بدنیا آمد

خواب دیدن آمنه

 آمنه در دوران حاملگی خوابهای نیکو می دید، شبی در خواب دید که نوری درخشان از وجودش تابیدن گرفت و تمام کشورهای دور و نزدیک را روشن ساخت


به دایه سپردن محمد (ص)

ثروتمندان مکه برای اینکه کودکانشان از آب و هوای بهتری استفاده کنند آنها را بخارج از شهر مکه بدایه می سپردند و دایگان بیشتر بیابان نشین و بدوی بودند و در چند فرسخی شهر مکه سکونت داشتند و پس از دوران شیرخواری فرزندان را بپدر و مادرشان باز پس می دادند و پاداشی نیکو می گرفتند و همه عمر در ازای این خدمت از مزایائی برخوردار بودند

آمنه در طلب پرستاری پاک سرشت بود و دایه ای مهربان و دلسوز را جستجو می کرد که محمد (ص) را باو بسپارد و عده ای او را نمی پذیرفتند چون می گفتند او یتیم است و پاداشی که قابل توجه باشد بآنها نمی دهند

بیخبران غافل بودند که این وجود مقدس مایه مباهات و افتخار جهان و جهانیان خواهد شد

حلیمه او را قبول کرد

حلیمه زنی بی چیز و فقیر بود که کسی کودکش را باو نمی داد برای اینکه نزد دیگران سرافکنده و شرمسار نگردد محمد را قبلو کرد و با خود به بیابان برد

حلیمه سعدیه به او شیر می داد و محمد جز از پستان راستش شیر نمی نوشید و مانند کسی که بداند شیر پستان چپ حق برادر رضاعی اوست از نوشیدن شیر آن پستان خودداری می کرد

شیما دختر حلیمه از محمد پرستاری می کرد و با او همبازی بود، تا اواخر سن چهار سالگی بخوشی و شادمانی بین طایفه بنی سعد پرورش یافت و از برکت وجود محمد برکت و وسعتی در آن طایفه پدید آمد که مورد توجه همه قرار گرفت

احترام محمد (ص) در بزرگی نسبت به حلیمه

 این طفیل گفت روزی پیغمبر را دیدم که گوشت قربانی بمردم می داد، ناگاه زنی وارد شد از جای برخاست و ردای خود را بر زمین انداخت و آنزن را بر رویش نشاند، از حاضرین پرسیدم این زن کیست؟ گفتند حلیمه مادر رضاعی محمد (ص) است

مرگ مادر

شش سال از سن شریفش نگذشته بود که بهمراه مادر برای دیدار بستگان مادری و زیارت قبر پدرش بسمت یثرب (مدینه) حرکت کرد

هنگام بازگشت بمکه آمنه بیمار شد و با تنی رنجور و چشمی گریان، آن زن داغدیده و افسرده در جلو دیدگان نورد دیده اش محمد (ص) چشم از جهان فرو بست و آن طفل در سن شش سالگی از پدر و مادر یتیم شد، کنیز مادرش برکه (ام ایمن) پرستاریش را پذیرفت و با حالی پریشان ودلی سوزان محمد (ص) را نزد جدش عبدالمطلب آورد


مرگ عبدالمطلب

هشت ساله بود که عبدالمطلب هم بسرای جاودانی شتافت و سرپرستی او بوصیت جدش بعموی گرامیش ابوطالب محول شد

محمد (ص) همیشه تفکر بود

آن کودک یتیم روی پدر را ندیده بود مادر مهربان و عزیزش را از دست داده بود مرگ جدش عبدالمطلب بر خاطرات حزن آور زندگیش افزوده بود، در قبیله فقیری پرورش یافته و دعوای کودکان را برای بچنگ آوردن مشتی خرما تماشا کرده بود، این صحنه ها او را مغموم و متفکر و افسرده می ساخت و اغلب اوقات در تنهائی می نشست و باندیشه فرو می رفت. او از کودکی با کودکان دیگر فرق بسیار داشت و اعمال و رفتارش را همگان می ستودند

قیافه محمد (ص)

 چهره ای صاف و ساده و بی آلایش داشت، آثار شکوه و وقار از سیمایش هویدا بود سرش بزرگ، مویش بلند و زیاد، پیشانیش پهن، چشمانش سیاه و جذاب، مژه هایش بلند، دندانهایش سفید و قیافه اش دارای جذابیتی خاص بود که هر کس او را می دید فریفته اش می شد، گاهی لبخندی نمکین بر لب داشت و سخنانش شیرین بود، گفتاری ملایم و آرام و حافظه ای قوی داشت، آهنگ صدایش محکم و موزون بود، بیشتر اوقات را به تفکر می گذارند

حرکت بشام

عمویش ابوطالب باو علاقه شدیدی داشت و در سن دوازده سالگی او را با خود برای تجارت بشام برد، محمد (ص) خواندن و نوشتن را نیاموخت و لیکن « بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد»

 پیشگوئی راهب نصرانی

در سفر شام بین راه راهبی بود مسیحی که نامش بحیرا و از علوم متداوله زمان با اطلاع بود و ازاسرار کتب آسمانی آگاهی داشت، محمد (ص) را دید و در قیافه تابناک و ناصیه بلندش دقیق شد، به ابوطالب گفت از این پسر مواظبت کن روزی می آید که برای خدا کارهای بزرگ انجام می دهد، شأن او بزرگ است و پیغمبر این امت است که با شمشیر خروج خواهد کرد. نام بحیرا جرجیس بی ابی ربیعه بوده است

چوپانی محمد (ص)

محمد (ص) چون بسن بلوغ رسید برای تأمین معاش به شبانی مشغول شد، روزها و شبها در بیابان وسیع و لم یزرع عربستان. درباره خدا به تفکر می پرداخت و در کمال نجابت و شرافت و امانت بسر می برد، مردم داری و بزرگواری و قدرت روحی و معنوی و وسعت اندیشسه داشت و بهمین مناسب ( محمد امین) لقب یافت

تجارت کردن محمد (ص)

به تشویق عمویش ابوطالب شبانی را ترک و نمایندگی بازرگانی خدیجه سیده قریش را پذیرفت و با کاروان تجارتی از مکه بجانب شام رهسپار شد و با سودی کلان بسوی خدیجه برگشت، آنزن بزرگوار از لیاقت و کاردانی و تدبیر و فراست و کیاست محمد در کار تجارت خشنود شد و این دوستی جنبه معنوی بخود گرفت و آن علاقه بحدی رسید که از آن دو وجود مقدس دودمان رسالت و خاندان طهارت و تقوی و معنویت و فضیلت پدید آمد و فروغ ایزدی آنها عالم و عالمیان را روشن ساخت

خواب دیدن خدیجه

پیش از وصلت محمد (ص) با خدیجه، آن بانوی عالیقدر شبی در خواب دید قرص آفتاب چرخ زنان بپایین آمد تا نزدیک زمین رسید و بسوی سرایش فرود آمد و از پرتو تابناکش از خواب بیدار شد

تعبیر خواب

خدیجه شتابان نزد عمویش ورقه بن نوفل که دانشمندی روشندل بود رفت و خوابش را گفت، ورقه گفت: مردی بزرگ ترا بهمسری بر می گزیند که بر آسمان دین آفتابی تابان باشد

افکار خدیجه

 خدیجه خوابش را فراموش نمی کرد و درباره آن رؤیا و تعبیرش همیشه اندیشناک بود و درباره بزرگان و جوانان قریش و صفات و حالاتشان بررسی و مطالعه می کرد و هر کس که بخواستگاریش می آمد دل روشنش او را نمی پذیرفت

برگشت محمد (ص) از سفر شام

سفری که محمد (ص) از شام مراجعه نمود وارد خانه خدیجه شد و گزارش مسافرتش را بیان کرد، آفتاب مهر و الفت و محبت وجود محمدی در کانون قلب خدیجه و خلوتخانه ضمیرش تابید و آن شعشعه‌ی سرمدی سراسر وجودش را تسخیر کرد، خدیجه شور و احساس، عشق و محبتش را نسبت به محمد (ص) با نفیسه و رازدارش در میان گذاشت

نفیسه نزد محمد (ص) آمد

نفیسه نزد محمد (ص) رفت و چنین گفت: چرا آسمان زندگانیت را به ستاره تابناک آرایش نمی دهی؟ من آمده ام بپرسم اگر زنی فرزانه و از حیث مال و کمال و جمال یگانه باشد و بخواهد با تو وصلت و ازدواج کند می پذیری؟

محمد (ص) پرسید آیا آن زن کیست؟

 نفیسه گفت : خدیجه بانوی مهربان

محمد (ص) با الهام قلبی و توجه باطنی قبول کرد، در این هگام محمد (ص) 25 سال داشت و خدیجه چهل ساله بود

جشن ازدواج محمد (ص) با خدیجه

جشنی باشکوه در خانه اشرافی خدیجه برپاشد ابوطالب پیشوای قریش و عموی محمد (ص) خطبه پیمان زناشوئی آنها را خواند و چنین گفت

برادرزاده من محمد (ص) اگرچه از هرگونه ثروتی تهی دست است ولیکن مال و ثروت سایه ایست فانی و پارسائی و اصالت دودمان نوریست باقی که هیچ مال و مکنتی هم تراز آن نیست. محمد (ص) 25 سال با آرامش خاطر و همکاری و همفکری با خدیجه زندگی کرد

محمد (ص) بوضع آینده می اندیشد

محمد (ص) از فساد اخلاق جامعه و اختلاف طبقاتی و استغراق مردم در منجلاب پستی و رذالت و ربا خواری و مادیگری و تعدی بحق دیگران و تجاوز زورمندان به بیچارگان رنج می کشید و غم می خورد و در فکر علاج و چاره بود

انزوای محمد (ص)

او همیشه در جائی خلوت و بیشتر در کوه حرا به تفکر و عبادت و ریاضت، زمان را پشت سر می گذارد و بتفکر و مراقبت ساعاتی را می گذراند

حالات روحی خاصی برایش پیش می آمد و اتصالش از مبدأ غیب مطلقاً قطع نمی شد و امواج نیروی غیبی در اندیشه اش رسوخ می کرد و میدانست که هدایت این گمراهان و نجات این سرگشتگان وادی جهالت باید به دست توانای پرقدرت معنوی او انجام گیرد

محمد (ص) به نبوت مبعوث شد

نگاه بارقه حقیقت سراسر وجودش را منور کرد و هاتفی در گوش دل و جانش سرود آسمانی و نغمه غیبی را ساز کرد

ای محمد (ص) هدایت گمراهان را از خدا بخواه

رفتار خدیجه نسبت به محمد (ص)

خدیجه پس از ازدواج با محمد (ص) تمام ثروتش را به او بخشید و عنانمال و دارائیش را در اختیار شوهر بزرگوارش گذاشت

این مرد آسمانی  و ملکوتی غلامان را آزاد کرد و عملاً نشان داد که بدون غلام هم می شود کار و زندگی کرد آنهم در محیطی که غلامی و بردگی از ضروریات اولیه زندگانیشان بود

بشارت پیامبری محمد (ص)

حالات محمد (ص) پس از رسیدن اولین وحی و الهام و بشارت پیامبری

در یکی از شبهای ماه رمضان سال چهلم زندگانی پر افتخارش سال 609  میلادی در غار حرا جبرئیل آنسروش غیبی پیام آورد و از آیه 1 تا 5 سوره 96 قرآن مجید ( اقراء باسم) نازل شد

 از نزول وحی دگرگونی عجیبی در محمد (ص) ظاهر شد گوئی تمام بدنش سرد و سنگین شده است، رخوتی جسمش را فرا گرفته بود بخانه رفت و تمام جزئیات را برای همسر مهربانش خدیجه شرح داد، خدیجه که او را بخوی می شناخت او را دلداری داد و گفت بدون تردید خدا برایت بد نمی خواهد زیرا تو نسبت بخانواده ات مهربان و به بینوایان مددکار و نسبت به میهمانان خوش برخورد و بکسانیکه دچار رنج و زحمتند یار و یاوری. این بود قضاوت خدیجه نسبت بسرور عالم و عالمیان، محمد (ص)

نظریه ورقه بن نوفل

خدیجه نزد عمویش ورقه که مردی کور و بینادل و بصیر و مطلع بود رفت و او را راجه به کتابهای مذهبی عهد عتیق اطلاعاتی عمیق داشت، خدیجه جریان حال شوهرش محمد (ص) را برایش بیان کرد او بمراقبه و حالت خلسه فرو رفت بعد گفت: قسم بکسیه جان ورقه در دست قدرت اوست اگر آنچه را گفتی راست ودرست باشد شوهرت برگزیده خدا شده و ناموس اکبر بر او تجلی کرده است

ملاقات ورقه از محمد (ص)

چند روز بعد ورقه در کعبه با محمد (ص) ملاقات کرد و از او پرسشهای نمود و گفت نگران مباش خدا بتو وحی فرستاد و تو هم مانند موسی و عیسی برگزیده خدائی و فرق سرمحمد (ص) را بوسید و بسخنانش ادامه داد. بسیار متأسفم که پیر شده ام ایکاش زنده می ماندم و روزی که خدا ترا براهنمائی بشر مأمور ساخته می دیدم ولی همین ملت ترا از خانه و زادگاهت براند برای اینکه هر که از جانب خدا برانگیخته شد و به نبوت رسید ملت او قبولش نکردند و ایمان نیاوردند و بنای بدرفتاری گذاردند

چند ماه گذشت باز وحی و الهام به پیامبر رسید

پس از چند ماه باز وحی و الهام به محمد (ص) رسید شبنم عرق برگل رخسارش نشست لرزه بدنش را فرا گرفت همان جذبه‌ی ملکوتی و روحانی تار و پود جانش را لرزاند، دانست که باید رفتارش را نسبت به مردم تغییر دهد و آنها را بسوی خدای یگانه و خالق یکتای توانا دعوت کند سه سال در پنهانی به تبلیغ گذشت و بعد مأموریت پیدا کرد رسالت و نبوتش را آشکار کند چون ندایش بلند شد که بگویید « نیست خدائی جز خدای یگانه رستگار شوید، منم فرستاده او» اکثریت ببدرفتاری پرداختند و بآزار و اذیت آن منجی عالم بشریت قیام نمودند

کسانیکه دعوت پیغمبر را پذیرفتند

چند نفر پیوسته با محمد (ص) همراه بودند و به او ایمان آوردند و از بذل مال و جان مضایقه نداشتند خدیجه، علی بن ابوطالب پسر عم بزرگوارش ، زید که در آغاز امر غلامش بود، جعفر بی ابوطالب، ابوذر غفاری، خالدبن سعید، عمربن عتبه، ابوبکر، آنها می گفتند غیر ممکن است اگر محمد (ص) پیامبر نبود دروغ بگوید اواز جانب خدا مأمور برای ارشاد خلق است

چگونه ابوبکر مسلمان شد

روزی ابوبکر در خانه یکی از اشراف و ثروتمندان مکه نشسته بود دختری وارد شد و گفت شنیدم که خدیجه می گوید شوهرم محمد (ص) پیغمبری است مانند موسی (ع) اهل مجلس استهزاء کردند و گفتند شاید خدیجه و محمد (ص) دیوانه شده اند و خندیدند

ابوبکر برخاست و نزد محمد (ص) رفت و پرسید آیا تو ادعای پیغمبری کرده ای؟

محمد (ص) جواب داد: من را خدا مأمور کرده راهنمای مردم باشم و بآنها تعلیم دهم که بیک خدا ایمان داشته باشند و از بت پرستی دست بردارند. ابوبکر مسلمان شد

دعوت پیامبر علنی شد

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 cpro.ir
 
Clicky